مراحل اولیه ایجاد امنیت در شبکه
جولای 15, 2008زندگینامه مهدی اخوان ثالث
جولای 16, 2008به استناد دست افزارهای سنگی سادهای که از انسان در مناطق شرقی و جنوب شرقی قارهی آفریقا به دست آمده است، از پیدایش انسان بر روی این کرهی خاکی حدود چهار میلیون سال میگذرد. این دوره را انسان شناسان دوران «پارینه سنگی» نامیدهاند و بر حسب تغییراتی که به مرور زمان در کاراکتر شدن این دست افزارها پدید آمده، دوران پارینه سنگی به سه دوره : قدیم، میانی و جدید تقسیم شده است.که در ادامه با ان می پردازیم…
بررسیهای باستانشناسی – انسانشناسی در ایران امروزی برای شناسایی دورهی پارینه سنگی، هم جدید و هم محدود است. به دلیل همین دو امر، اطلاعات به دست آمده نیز بسیار ناچیز و در محدودهی ظن و گمان است. ولی به نظر میرسد که با توجه به جغرافیای طبیعی و وضعیت اقلیمی ایران، در این سرزمین دستههای کوچکی از انسان به صورت پراکنده قادر به زیست و تامین نیازهای غذایی خود بودهاند. این گروهها با جمعآوری فرآوردههای نباتی که در ایران به صورت خود رو قابل گرد آوری و استفاده بودهاند و همچنین با شکار حیوانات و صید آبزیان و شاید پرندگان، غذای مورد نیاز خود را تامین میکردهاند و برای تامین غذا از ابزارهای بسیار ساده و متناسب با نوع غذا، از سنگ، چوب و استخوان حیوانات سود میجستند. به دلیل قدمت این دوره، وسایل و ابزارهای ساخته شده از چوب و استخوان به کلی از بین رفته است و فقط ابزارهای سنگی را انسان شناسان با بررسیهای باستانشناسی از قسمتهای مختلف ایران جمعآوری کردهاند.
چون آثار دورهی پارینه سنگی قدیم را که در چند منطقه از ایران گزارش کردهاند، بر اساس یک فصل بررسی ارایه شده است، در صحت آنها هنوز نکات ابهام آمیزی وجود دارد. ولی، از آنجا که این گزارشها در حال حاضر در نوشتههای مربوط به این دوره از حیات انسان در ایران، تا به دست آمدن مدارک دقیقتر، راه یافته است، ناچار به ارایه آنها به عنوان اسناد و مدارک دورهی پارینه سنگی در ایران، مخصوصا دورهی قدیم آن، هستیم.
این مدارک از سه منطقهی ایران شناسایی شدهاند که عبارتند از :
1. منطقهای در نزدیکی «بقبقو» در حدود یکسدوچهل کیلومتری مشهد در اطراف بستر خشک «کشف رود» خراسان.
2. آثاری شامل چند افزار سنگی از منطقهای واقع در آذربایجان، در مثلث بین مراغه، تبریز و میانه، نیز به دست آمده است که بنا به گزارش، متعلق به دورهی پارینه سنگی قدیم است.
3. ابزار سنگی به دست آمده از منطقهی «لدیز» سیستان که قدمتی برابر با یکسد هزار سال قبل دارند و از نظر فن ابزار سازی، آنها را جزو نوع آشولین (Acheulean) یعنی جدیدترین ابزارهای سنگی دورهی پارینه سنگی قدیم طبقه بندی کردهاند.
با توجه به چگونگی پراکندگی و توزیع مناطق معرف دورهی پارینه سنگی قدیم در ایران، جای هیچگونه تردیدی نیست که بررسی و تحقیق دربارهی پارینه سنگی قدیم در ایران به تنهایی و بدون در نظر گرفتن وضعیت مناطق همجوار امکان پذیر نیست. از طرفی، مطالعات مربوط به دورهی پارینه سنگی قدیم در مناطق همجوار، یا انجام نشده است و یا چنان مغشوش و غیر قابل قبول است که قابل استناد نیستند. مثلا، در ترکمنستان مطالعاتی که در این دوره انجام شده به هیچ صورت با واقعیت علمی مطابقت ندارد. زیرا تمامی آثار سنگی قبل از استقرار در آن نواحی، به دورهی میان سنگی و نوسنگی منسوب شدهاند.
علاوه بر موارد فوق، باید افزود که تعیین قدمت آثار از طریق استفاده از روشهای علمی مانند آزمایشات موسوم به پتاسیم آرگون (Potassium Argon) و تعیین جهت قطب مغناطیسی (Magnetic Polarity Chronology) و یا مقدار اورانیوم توریوم (Uranium Thorium) که در دیگر نقاط جهان با موفقیت برای تعیین تاریخ دورههای پارینه سنگی به کار رفته است، هنوز بر روی آثار به دست آمده از ایران انجام نشده. به علاوه، وضعیت مربوط به دورانهای زمین شناسی از جمله دورهی پله ایستوسین (Pleistocene) یعنی دورهای که در آن انسان بر کرهی زمین پدیدار شده است، در ایران تاریک و مبهم میباشد.
شواهد مربوط به دورهی پارینه سنگی میانه در ایران بهتر از دورهی پیشین است. آثار این دوره از نقاط مختلف ایران به دست آمده است. از نظر قدمت، این دوره در محدودهای از تاریخ واقع شده است که آنجا آزمایشات کربن 14 برای تعیین قدمت آثار ممکن است. از این رو، میتوان اطلاعات دقیقتری از وضعیت فرهنگی این دوره فرهم کرد. به نظر میرسد که این دورهی فرهنگی در ایران از حدود یکسد هزار سال تا هشتاد هزار سال پیش آغاز شده است.
بیشتر ابزارها و تولیدات سنگی این دوره را میتوان از نوع موسترین (Moustrian) طبقه بندی کرد. تولید این نوع ابزارها از غرب اروپا تا شمال آفریقا، و خاور نزدیک تا آسیای مرکزی رایج بوده است. هرچند تاریخ دقیق افول فرهنگ دارای دست افزار نوع موسترین در ایران کاملا روشن نیست، ولی به نظر اکثر قریب به اتفاق انسان شناسان، این فرهنگ در حدود چهل هزار سال پیش پایان یافته است. بنابر این منطقی به نظر میرسد که طول این دورهی فرهنگی را در ایران بین شست تا پنجاه هزار سال پیش تصور کنیم.
محلهای باستانی معروف این دورهی فرهنگی در ایران، بیشتر مناطق رشته کوههای ابرسن [1]، نواحی آذربایجان، کردستان و لرستان شناسایی شدهاند. در مازندران، خراسان و خوزستان نیز آثاری از این دوره به دست آمده است. در داخل فلات مرکزی ایران در حوالی تهران یک محل، و محل دیگر در کرمان معرفی شده است. در ناحیهی «لادیز» در بلوچستان که مرکز فرهنگ «لادیزیان» میباشد، هنوز آثاری از دورهی «موسترین» گزارش نشده است. بهترین نمونههای این دورهی فرهنگی، از نقاط مختلف باستانی نزدیک خرم آباد در لرستان شناسایی شدهاند. آثار به دست آمده از غارهای «کنجی» یا پناهگاه سنگی «ارجنه»(ارژنه)، غار «قمری» پناهگاه سنگی «هومیان» که در ناحیهی کوهدشت خرم آباد قرار گرفتهاند، (محل اخیر، در ارتفاع حدود 2000 متری از سطح دریا قرار گرفته است و در زمرهی بلندترین محلهایی است که آثار دوران سنگی در خاور نزدیک از آن به دست آمده است)، معرف دورهی پارینه سنگی میانه در لرستان هستند. در ناحیهی «هلیلان» در درهی رودخانهی «سیمره» که در ارتفاع حدود 900 متری از سطح دریا قرار گرفته است نیز، در هفت نقطه، آثار دورهی پارینه سنگی میانه شناسایی شده است که از آن جملهاند : «پل پاریک»، «غارویلا» و «غارهوشی».
در «کاگیکا» در نزدیکی شهر کرمانشاه نیز آثار این دوره شناسایی شده است.
در همین منطقه، در «غار بیستون» و پناهگاه سنگی «ورواسی» و نزدیک آنها در غار «خَر»(مر خر = غار بزرگ) آثاری از دورهی پارینه سنگی میانه با
سنگی مشخص نوع موسترین مورد شناسایی قرار گرفتهاند.
علاوه بر این مناطق که باید آنها را مراکز تجمع گروههای متعلق به دورهی پارینه سنگی میانه تصور کرد، از نقاط باستانی پراکنده در ایران از قبیل : جهرم در فارس و محلی واقع در درهی رود «کر» در نزدیکی شیراز و همچنین، نزدیک «تل ابلیس» در کرمان و یا «غاز تمتمه» در نزدیک دریاچهی ارومیه نیز، آثار دوره موسترین شناسایی شده است.
در غار «که آرام» در گرگان نیز آثاری مشابه آثار موسترین کوههای ابرسن به دست آمده است. اخیرا نیز، نگارنده موفق به یافتن آثار دورهی پارینه سنگی میانه در حوضهی مسیله واقع در نزدیکی ورامین در جنوب تهران گردیده است.
[1] واژهی «ابرسن» با توجه به روند تغییر آواها و شکل واژگان در زبان شناسی، شکل تغییر یافتهی نام اوستایی «اوپائیری سَئِنَه» به معنی «بر فراز آهن» است که نام ایرانی رشته کوههای غربی و جنوب غربی ایران بوده است که متاسفانه امروزه با نام یونانی «زاگرس» میشناسیم.
بیشتر آثار به دست آمده از دورهی پارینه سنگی جدید در ایران از منطقهی کوههای ابرسن (زاگرس) جمع آوری شدهاند و با وجود اینکه در ابزارهای سنگی گوناگونی زیادی دیده میشود، به نظر میرسد که شیوهی زندگی و فن ابزارسازی از دورهی پارینه سنگی میانه به جدید، در این منطقه تدریجی بوده است.
یکی دیگر از ویژگیهای فرهنگی دورهی پارینه سنگی جدید، تاثیر ویژگیهای فرهنگی منطقهای و محلی در شیوهی ساخت ابزارهای سنگی است. آثار این دوره که از غار «یافته» در نزدیکی خرم آباد لرستان به دست آمدهاند، قدمتی در حدود سی و پنج هزار سال دارند.
یکی از ویژگیهای صنعتی دورهی پارینه سنگی جدید در ایران، ساختن ادوات سنگی بسیار کوچک است که اصطلاحا «ریزتیغه» نامیده میشوند.
در خرم آباد، علاوه بر غار «یافته» از غارهای «ارجنه» و «پاسنگر» نیز آثار این دوره به دست آمده است.
در غرب ایران نیز در غار «خر»(مر خر = غار بزرگ) و پناهگاه سنگی «ورواسی» نزدیک کرمانشاه نیز آثار دورهی پارینه سنگی جدید شناسایی شده است.
در دره هلیلان در غارهای «مارزور»، «مارگورگلان سراب»، «دارمار» و غار «گوگل» آثاری متعلق به اواخر دورهی پارینه سنگی جدید ایران شناسایی شده است.
هر چند به طور دقیق آغاز و پایان این دوره در ایران به روشنی معلوم نیست، ولی به نظر میرسد در حدود یازده هزار سال پیش این فرهنگ در ایران ادامه داشته تا اینکه سرانجام با آغاز دورهی فراپارینه سنگی این دوره پایان پذیرفته است.
یران در دوره فرا پارینه سنگی – میانه سنگی
اگرچه بیشتر پژوهشگران آغاز این دوره را در منطقهی اَبَرسَن (زاگرس) از حدود سیزده هزار سال پیش تصور کردهاند، ولی عدهای معتقدند از حدود بیست هزار سال پیش این فرهنگ از فرهنگ دوران پارینه سنگی مشتق گردید و تا آغاز دوران تولید غذا از راه کشاورزی و دامداری، ادامه پیدا کرد. عدهای از باستان شناسان نیز پیش از این، این دوران را به نام «میان سنگی» مورد مطالعه قرار داده بودند.
به طور کلی، ابزار سنگی این دوره، کوچکتر و ظریفتر از ادوات سنگی دوران قبلی، ساخته شدهاند. در این دوره انواع تیغههای سنگی ساخته شده و انواع مختلف متههای سنگی تولید میشده است.
از ریز تیغههای کوچک و ظریف مثلثی شکل برای تولید داس برای درو غلات خود رو استفاده میشد. این ریز تیغهها را در کنار هم در دستههای چوبی،استخوانی و یا شاخی قرار میدانند و آنها را به کمک قیر طبیعی، در محل شکافهای ایجاد شده در دستهها محکم میکردند.
همکنون، بقایای نخستین اجتماعهای دورهی فرا پاینه سنگی در حوزهی دریای مازندران، در چند غار نزدیک بهشهر به دست آمده است که زمان استقرار در این غارها از حدود دوازده هزار سال پیش آغاز شده است.
این غارها عبارتند از : «کمربند»، «هاتو»(هوتو) و «علی تپه».
البته به نظر میرسد غار «علی تپه» در حدود یازده هزار سال پیش متروک شده و غارهای «هاتو»(هوتو) و «کمر بند» کمی پس از آن در حدود میانهی هزارهی هفتم یا ششم پیش از میلاد (نه هزار یا هشت هزار سال پیش) به کلی متروک شدند.
به هر روی به نظر میرسد، در حدود هفت هزار سال پیش، دورهی فرا پارینه سنگی در ایران به کلی پایان یافته و زندگی کشاورزی و فراهم کردن غذا، جایگزین زندگی از راه جمع آوری و شکار و صید شده است.
ایران در دوره نوسنگی
در پایان آخرین مرحلهی پارینه سنگی که قبلا دوران میان سنگی خوانده میشد و امروزه در نامیدن آن به فراپارینه سنگی توافق همگانی وجود دارد، دوران جدیدی آغاز شد که با تحولاتی که در صنایع و روش زندگی صورت گرفت، آن را دوران نوسنگی مینامند.
تمامی حوادث و اتفاقاتی که به وقوع پیوست تا انسان برای ادامه ی حیات دست از جمع آوری غذا و شکارورزی و صید بردارد و با تولید غذا وارد مرحله ی نوینی از زندگی فرهنگی گردد، که ما امروز ادامه ی آن را می گذرانیم، از همین دوران فرهنگی که اصطلاحا نوسنگی نامیده شده، آغاز گردید است.
این دوران در خاورمیانه و ایران زودتر از 9000 سال قبل شروع نشده است، در حالیکه در دیگر قسمت های جهان گاهی چند هزار سال بعد از آن آغاز گردید.
در ایران حدود 9000 سال قبل، گروه هایی از جوامع انسانی با استقرار در یک منطقه و در نهایت یک محل، دوره ی کوچ دایم از منطقه ای به منطقه ای دیگر و از محلی به محلی دیگر را پشت سر گذاشتند و دوره ی تولید غذا و سکونت در یک محل را آغاز کردند.
این دوران نسبت به سایر ادوار فرهنگی دارای چندین ویژگی است که از جمله ی آنها تغییراتی است که در شکل ظاهری برخی از ابزارهای سنگی به وجود آمد تا عملکرد آنها را تغییر دهد و در جهت نیازهای فنی خود، آنها را به ابزارهای کارآمدتری تبدیل کند.
ابزارهای سنگی به سرعت تخصصی شدند. انواع تیغه ها، خراشنده ها و رنده ها، اسکنه ها و مته ها برای کاربردهای خاص ساخته شدند و ابزارهایی خاص متناسب با تولیدات کشاورزی نیز، به آنها اضافه گردید. این گروه را بیشتر هاون های سنگی، دسته هاون ها، ساینده ها و ساتورهای سنگی برای خرد کردن ساقه ی حبوبات و غلات و نظایر آنها، تشکیل می دادند.
دوران نو سنگی در ایران را می توان به چند دوره ی کوتاه تر بر اساس تحولات صنعتی ابزار سازی و یا نحوه ی زندگی، تقسیم کرد. آنچه رایج بوده است، تقسیم این دوران به دو «دوره نوسنگی قبل از تولید و استفاده از سفال» ، و «دوره نو سنگی توام با تولید غذا و استفاده از سفال» بوده است. این تقسیم بندی را اگر برای منطقه ی محدود خاور نزدیک و خاورمیانه بتوان پذیرفت، با توجه به فرهنگ انسان در سطح جهان غیر قابل قبول است.
به عنوان مثال در ژاپن دوره ی نو سنگی از حدود ده هزار سال قبل شروع شده و از همان آغاز با تولید سفال که به سفال نوع «جامون»(jamon) مشهور است، همراه بوده است. مردم دوره ی جامون علاوه بر سفال، از ظروف سنگی و همچنین تیر و کمان نیز استفاده می کردند و در محوطه های کوچک به سر می بردند. این مردم غذای مورد نیاز خود را از طریق جمع آوری و شکار صید تامین می کردند. نخستین تولید کنندگان غذا در حدود قرن سوم پیش میلاد در ژاپن از طریق کشت برنج به تامین نیازهای غذایی پرداختند که با دوره ی «یایوی»(Yayoi) آغاز شد.
برای ایران در دوران نوسنگی، یعنی در دورانی که پایان آن استقرار کامل در روستاها و آغاز شهر نشینی است، نگارنده با توجه به مطالعات انجام شده ی انسان شناسی و باستان شناسی تقسیم بندی زیر را پیشنهاد کرده است :
الف) دوره جمع آوری غذا
ب) دوره گرد آوری و ذخیره غذا
پ) دوره تولید و استقرار در روستاها
به موجب این تقسیم بندی، دوران نوسنگی ایران با جمع آوری غذا و شکار صید، که ادامه ی روش زندگی در دوره ی فراپاینه سنگی است، ادامه پیدا کرد، ولی با این تفاوت که تحولات و تغییرات چشمگیری در فن ابزار سازی به وجود آمد. از ریز تیغه ها به مراتب بیشتر از دوران قبلی استفاده می شد و ادوات سنگی تخصصی دیگری که در دوران قبلی سابقه نداشت، ساخته و به کار گرفته شد.
آثار این دوره در غارها و پناهگاه های سنگی در قسمت های مختلف ایران، شناسایی شده اند که آثار موجود در غارهای «علی تپه» ، «هاتو» و «کمربند» مشخص ترین آنها هستند که تا کنون گزارش گردیده اند.
غار هاتو، دهانهی غار دو
در دوره ی بعد، یعنی دوره ی گردآوری و ذخیره ی غذا که گاهی نیز با تولید نوعی سفال ساده همراه بوده است، انسان علاوه بر جمع آوری و شکار و صید برای تامین غذای مورد نیاز فوری، قسمتی از برداشت خود را نیز به صورت ساده و ابتدایی برای مدت کوتاهی ذخیره می کرده است تپه ی «گنج دره» در نزدیکی هرسین کرمانشاه و «تپه سراب» در شش کیلومتری شرق کرمانشاه، نمونه های از این دوره ی فرهنگی را ارایه می کنند.
در دوره ی بعدی که تولید غذا آغاز شد، انسان علاوه بر تولید بخش مهمی از نیازهای غذایی خود، موفق گشت تا با ایجاد سرپناه های ساده در معماری نیز قابلیت های فرهنگی خود را ظاهر سازد و روستاهای کوچک موقت و در نهایت روستاهای دایمی را پدید آورد که خود مقدمه ای بر شهر نشینی محسوب می شود.
در ایران، تمامی مراحلی را که انسان پیموده است تا از زندگی کوچ روی و خانه به دوشی دایمی به مرحله ی آغاز شهر نشینی وارد گردد، می توان با استنادات و شواهد عینی حاصل از بررسی ها و حفریات انسان شناسی مورد مطالعه قرارداد. چنین مطالعه ای در سایر مناطق خاورمیانه به آسانی ایران امکان ندارد. با توجه به این مهم است که باید خاورمیانه و خاور نزدیک، منطقه ای کلیدی برای بررسی تحولات فرهنگی انسان تصور کرد و آن را گاهواره و مهد فرهنگ و تمدن نامید.
با وجود تغییراتی که در هر دوره نسبت به دوره ی پیش پدید می آمد، تمام یا جنبه هایی از نحوه ی فرهنگ های پیشین باقی ماندند که امروز با مطالعه ی آنها می توان با سابقه ی فرهنگی برخی از گونه های فرهنگی انسان در خاور نزدیک نیز آشنا شد. به عنوان مثال، در تپه «گوران» در دره ی هلیلان (هـُـلیلان) که در حدود 60 کیلومتری جنوب کرمانشاه واقع شده است، باستان شناسان موفق به شناسایی چگونگی بقایای نخستین مرحله ی استقرار موقت در آن محل شده اند که می توان آن را پیشینه ای بر زندگی کوچ روی تصور کرد.
در ایران که تاثیر ویژگی های فرهنگی منطقه ای و محلی در نحوه ی ساخت ادوات و ابزارهای سنگی به دلیل چند گونگی وضعیت طبیعی و اقلیمی از دوره ی پارینه سنگی جدی آغاز شده بود، در دوران نوسنگی با وضوح بیشتری قابل بررسی است. به همین دلیل، در بررسی ادوار مختلف دوران سنگی در ایران، تحولات فرهنگی هر منطقه باید به طور مستقل مورد بررسی قرار گیرد. در مطالعه ی حاضر، فقط به صورت بسیار فشرده به تغییراتی که در دوران نوسنگی در مناطقی که پژوهش های باستان شناسی آن مناطق بیش از سایر قسمت ها صورت گرفته است، پرداخته خواهد شد.
اهم این مناطق عبارتند از : جنوب غربی ایران، غرب ایران، منطقه فلات مرکزی و شمال شرقی ایران.
متاسفانه، هنوز گزارش کامل حفریات و بررسی های باستان شناسی انجام شده در سایر مناطق ایران منتشر نگردیده و اطلاعات موجود از حدود خبرنامه های کوتاه تجاوز نمی کند. به همین سبب، ارایه ی نمونه های مشخص از تحولات و تغییرات فرهنگی ایران در دوران نوسنگی به مناطقی در جنوب غربی و غرب، فلات مرکزی و شمال شرقی ایران در این مختصر محدود می باشد.
بنابراین، به اجمال ویژگی های فرهنگی این دوران را در چندین محل باستانی فهرست وار نام می بریم.
در نقشه ها نیز، محل های تقریبی باستانی را که گزارش بررسی و حفریات آن ها چاپ و منتشر شده است (هر چند به صورت خبرنامه های کوتاه) تعیین می نماییم.
ایران در هزاره های پنجم و چهارم پیش از میلاد
فرهنگ های فلات مرکزی
تپه سیلک
تپه ی جنوبی «سیلک» با مساحتی بیش از دو هکتار در سه کیلومتری جنوب شرقی شهر کاشان نشان دهنده ی دوره های سوم و چهارم سیلک است.
اگرچه از لحاظ فرهنگی دوره ی سوم سیلک ادامه ی دوره ی دوم در تپه ی شمالی است، اما پیشرفت های چشمگیری که در امور فنی نصیب صنعتگران ساکن آن شد، این دوره را از دوره های پیشین و پسین، یعنی دوره های دوم و چهارم به گونه ای برجسته جدا و متمایز می سازد.
دوره ی سوم از هشت لایه ی استقرار تشکیل شده است. میانه ی این دوره که همزمان با دوران شکوفایی صنعت و فن در سراسر فلات مرکزی است، پیشرفت های شگرفی را در صنایعی همچون سفالگری و فلزکاری به نمایش می گذارد.
از زمان لایه ی چهارم از دوره ی سوم، به علت افزایش تقاضا برای سفال و گسترش مبادلات تجاری که نیاز به وسایل حمل و نقل کالا را بیشتر می کرد، سفالگران سیلک برای تولید سفال انبوه دست به اختراع چرخ سفالگری زدند. این زمان در حدود 4500 پیش از میلاد بود. اما، بزرگ ترین رویداد در ایجاد تحولات صنعتی، تجاری، سیاسی و اجتماعی در عصر باستان را که راهگشای پیدایش تمدن های بزرگ و ظهور امپراتوری ها شد، کشف فلز و ذوب آن بود. این تحول عظیم صنعتی نخستین بار و به طور تقریبا همزمان در دو منطقه ی مرکزی آناتولی در تپه ی «چایونو» و در فلات مرکزی ایران در تپه ی «قبرستان» قزوین در حدود اواخر نیمه ی اول هزاره ی پنجم پیش از میلاد و یکی دو سده بعد در «تل ابلیس» در استان کرمان به وقوع پیوست.
در «سیلک»، صنعتگران با ذوب مس و ریختن آن در قالب های باز، ابزارها و ادوات متعدد و گوناگون مانند تبر، چکش، کلنگ یک سر، کلنگ دو سر، تیغ خنجر، سوزن، سنجاق، اسکنه و قلم تولید کردند و آنها را جایگزین نوع مشابه سنگی یا استخوانی آن نمودند.
تپه سیلک – کاشان
تپه قبرستان
در حفریات تپه ی «قبرستان» در هشت کیلومتری شمال روستای «سگزآباد» در دشت قزوین، دو کارگاه ذوب مس همراه با چندین نوع قالب باز، چند نمونه بوته ی ذوب مس، کوره ی ذوب مس و مقدار زیادی سنگ اکسید مس به دست آمد.
ساکنان تپه ی قبرستان در تمامی طول دوره ی دوم (همزمان با لایه های چهارم و پنجم از دوران سوم سیلک ) در خانه های یک، دو و یا سه اتاقی می زیستند. در میان خانه ها چند کارگاه سفالگری و فلزکاری نیز شناسایی شد. اما بزرگ ترین اثر معماری، ساختمان وسیعی است با دیوارهای ضخیم و یک حیاط مرکزی و 9 اتاق که به احتمال زیاد نشان دهنده ی نوعی حکومت و یا نظام اداری در میانه ی هزاره پنجم پیش از میلاد در فلات مرکزی ایران است.
سفال منقوش از دوره ی دوم تپه قبرستان
محوطه های شناخته شده ی دیگر این فرهنگ عبارتند از :
«تپه حصار» در سه کیلومتری شرق شهر دامغان
«چشمه علی» در شهر ری
«مرتضی گرد» در حدود پنج کیلومتری جنوب چشمه علی و در سمت راست جاده ی ری به عباس آباد در فاصله ی 9 کیلومتری از تهران
«قره تپه» شهریار به فاصله ی حدود 20 کیلومتری جنوب غربی تهران
فرهنگ های شمال غربی ایران
یانیک تپه، گوی تپه و تپه های سولدوز
مدارک مربوط به دوران های پیش از تاریخ استقرار در منطقه ی آذربایجان در شمال غربی ایران، به طور پراکنده از چند تپه ی باستانی به دست آمده است. اگرچه هیچ یک از این تپه ها در سطح وسیعی حفاری نشده است، اما آثار به دست آمده نشان می دهد که از اواخر دوران نوسنگی و اوایل دوران فلز، ساکنان آذربایجان به صورت جوامع روستایی زندگی می کردند و در مقایسه با جوامع همزمان ساکن در مناطق خوزستان و فارس، در مراحل ابتدایی تری بودند.
«یانیک تپه» در 20 کیلومتری جنوب غربی شهر تبریز واقع شده است. قدیمی ترین لایه های استقرار در این تپه، آثار متعلق به حدود میانه ی هزاره چهارم پیش از میلاد را نشان می دهد.
سفال های قدیمی، پوششی قرمز دارند که آنها را با نقش های ساده تزیین کرده اند که خود از ویژگی های سنتی سفالگری منطقه ی دریاچه ی ارومیه است.
از همین دوره، ظروفی با تزیین نقش انسان به دست آمده است که برای عدسی چشم از سنگ اُبسیدین شفاف استفاده کرده اند. به احتمال بسیار زیاد، این نوع سنگ از معادن واقع در کوه های سهند استخراج شده است که به فاصله ی کمی در شرق این محوطه ی باستانی واقع شده و نوع آن با نوع به دست آمده از «یانیک تپه» بسیار شبیه است.
شواهد بیشتری نیز درباره ی عصر فلز از «گوی تپه» به دست آمده که در 5 کیلومتری جنوب شرقی ارومیه واقع شده است.
در «گوی تپه» از لایه ی M بقایای دیوارهای خشتی بر روی پی سنگی مشخص شد. همچنین، قطعاتی از ابزارهای مسی همراه با ادواتی از سنگ ابسیدین به دست آمده است. با این تیغه های سنگی مقداری تراشه و خرده سنگ نیز به دست آمده که حکایت از وجود کارگاه در محل دارد.
بیشتر سفال های لایه ی M پوششی نخودی دارند که با نقوش هندسی به رنگ های سیاه و قهوه ای تزیین شده اند. این سفال ها بیشتر به سفال های همزمان خود در آسیای صغیر شباهت دارند تا به سفال های میان دورودی (بین النهرینی).
در دره ی «سولدوز» در چند کیلومتری جنوب دریاچه ی ارومیه، در چندین تپه مانند «حسنلو»، «حاجی فیروز»، «دالما»، «پیزدالی» آثار متعلق به دوران های گوناگون پیش از تاریخ به دست آمده است.
آثار تپه ی «حاجی فیروز» نشان دهنده ی استقرار انسان در مرحله ی نوسنگی در این منطقه است که دارای سفالی ساده و ابتدایی بودند و با تولید از راه کشاورزی، بخشی از نیازهای غذایی خود را تامین می کردند. «دالما تپه» در طول هزاره پنجم پیش از میلاد و تپه ی «پیزدلی» در طول بخشی از هزاره ی چهارم پیش از میلاد، آباد و مسکونی بوده اند. اندازه ی تپه ی «پیزدلی» و آثار به دست آمده از آن، حکایت از نوعی زندگی ساده ی روستایی در این منطقه دارد.
اشیای به دست آمده از این تپه را بیشتر تیغه های سنگ چخماق و ابسیدین و نیز، ابزارهای استخوانی تشکیل می دادند. همچنین استخوان های بدست آمده بیشتر به جانوران شکار شده مانند گوزن تعلق داشتند.
منطقه غرب مرکزی
تپه های گودین و سه گابی
بقایای باستانی منطقه ی کوهستانی غرب مرکزی، در سلسله ی حفریاتی در تپه های «گودین» و «سه گابی» شناسایی شده است که این آثار را به دوازده دوره تقسیم کرده اند :
از قدیمی ترین آنها، یعنی دوره های دوازدهم (دوره ی شاهین آباد) و یازدهم (دوره ی کوچه) به ترتیب در هزاره های ششم و پنجم، تا کنون هیچ چیزی منتشر نشده است.
دوره ی دهم (4600 تا 4100 پ.م.) معرف سفال «دالما» در دره ی «سولدوز» است.
دوره ی نهم (4100 تا 3850 پ.م.) که نخستین بار در تپه ی «سه گابی» شناسایی شده، به دوره ی سه گابی نامگذاری شده است. سفال این دوره، از یک سو به سفال دالما و از سوی دیگر به سفال سیلک 3، لایه های چهارم و پنجم شباهت دارد.
از دوره ی هشتم (3850 تا 3700 پ.م.) به نام «طاهر آباد» هیچ اطلاعی انتشار نیافته و تنها گفته شده است که معرف فرهنگ کاملا جدیدی می باشد که برای نخستین بار در دره ی «کنگاور» مشاهده گردیده است.
دوره ی هفتم (3700 تا 3500 پ.م.) یا دوره ی «حسین آباد»، دارای سفالی است با ماده ی چسباننده ی کاه، با پوششی به رنگ ارغوانی گوجه برقانی با تزیین افزوده که به دور لبه ی ظرف حلقه زده است.
دوره ی ششم (3500 تا 3200 پ.م.) یا دوره ی «چشمه نوش»، از نوع فرهنگ های سفال نخودی با نقش قهوه ای تیره است. ارتباط نزدیک و خویشاوندی میان گودین ششم با دوره ی چهارم در تپه قبرستان در دشت قزوین (همزمان با سیلک سوم لایه های 6 و 7) انکارناپذیر است.
دوره ی پنجم (3200 تا 3000 پ.م.) که در واقع تداوم دوره ی ششم است، دوره ای می باشد که در طول آن بخش مهمی از قلعه ی بالای تپه در اختیار تجار ایلامی مقدم قرار داشته است.
دوره ی چهارم (2950 تا 2450 پ.م.) یا دوره ی «یانیک» همان گونه که از نامش پیدا است، پس از سرازیر شدن مردم فرهنگ یانیک به قسمت های جنوبی تر ایران به اشغال آنان درآمده است.
دوره ی سوم (2400 تا 1300 پ.م.) یا دوره ی «گودین»، وسیع ترین و پرجمعیت ترین دوره ها بوده است. این دوره که با دوره ی سوم «گیان» همزمان بود، سفالی به رنگ نخودی دارد که اغلب با خطوط پهن موازی و گاهی با نقوش جانوران تزیین شده است. تعدادی از خمره های بزرگ که از منطقه قبرستان به دست آمده است برای تدفین اطفال به کار رفته بود.
دوره ی دوم به مادها و دوره اول از آن قرون اخیر اسلامی است.
سرزمین انشان
آثار قدیمی ترین استقرار شناخته شده در دره ی «رود کر» که به دوره ی «موشکی» معروف شده است (حدود 5000 پ.م.) در شش تپه، از جمله موشکی شناسایی شده است.
سفال این دوره از نوع سفال با نقش سیاه بر زمینه ی قرمز داغدار با ماده ی چسباننده کاه بوده است. از ویژگی های سفال موشکی سطح هاشور متقاطع است و ظروف آن اغلب زاویه ای در بدنه دارند.
دوره ی دوم که از تل «جاری» شناسایی شده و به دوره ی جاری شهرت یافته است، سفالی با نقش قهوه ای یا سیاه بر روی زمینه ای نخودی رنگ دارد و گل آن مخلوط با ماده ی چسباننده کاه است.
بقایای فرهنگی دوره ی جاری در 46 تپه ی دیگر مشاهده شده است که بیشتر آنها در منطقه ی غرب رود کر واقع شده اند. در اواخر دوره ی جاری، وقفه ی کوچک در استمرار سنت سفال منقوش پدیدار گشت و نوعی سفال ساده با ماده ی چسباننده ی کاه و بدنه ی ضخیم، که به سفال باکون BI معروف است، جای آن را گرفت. این سفال در 95 تپه گزارش شده است و برای آن تاریخی برابر 4500 پ.م. دانسته اند.
سفال ساده ی باکون BI در حدود آغاز هزاره ی چهارم یا اواخر هزاره ی پنجم پیش از میلاد با سفال منقوش دیگری جایگزین شد که به سفال منقوش باکون شهرت دارد. این سفال در بخش سفلای دره ی رود کر در 139 تپه شناسایی شده است. سفال منقوش باکون در میانه ی نیمه ی دوم هزاره ی چهارم پیش از میلاد، جای خود را به نوع سفال ساده ی قرمز یا خاکستری داد که ما قبلا در شوش و میان دو رود با آن آشنا شده ایم.
این سفال در منطقه ی فارس به سفال «لاپویی» یا «باکون AV» معروف است و آن، سفالی است قرمز داغدار با پوشش قرمز و ماده ی چسباننده ی پودر شن یا ماسه به نسبت درشت که به اشکال ساده ای همچون کاسه با لبه ی متمایل به خارج، ساغرهای زنگوله ای شکل و کوزه های کروی بدون گردن یا با گردن بسیار کوتاه ظاهر گشت.
در این دوره از تعداد مناطق مسکونی به نحو چشمگیری کاسته شد و شماره ی محوطه ها با آثار دوره ی «لاپویی» از 139 به 95 تقلیل یافت.
کاهش واقعی مناطق مسکونی در دوره ی بعد، یعنی دوره «بانش» روی داد تا جایی که تعداد مجموعه های باستانی به 25 رسید. اما در عوض جمعیت «ملیان» رو به زوال نهاد و وسعت آن به حدود 50 هکتار رسید و بدین ترتیب نخستین شهر در رود کر تاسیس شد.
تل ملیان در بخش بیضا، در 46 کیلومتری شمال شیراز و 46 کیلومتری غرب تخت جمشید قرار دارد که بقایای همان شهر باستانی انشان است.
قدمت دوره ی بانش به حدود سال 3000 پیش از میلاد می رسد. پس از دوره ی «بانش» افزایش چشمگیری را در تعداد آبادی های منطقه (با 77 روستا) در دوره ی «کفتری»(2000 پ.م.) مشاهده می کنیم. در دوره ی بعدی «شوگا – تیموران» شماره ی محوطه های مسکونی دوباره کاهش یافت و تعداد آنها به 17 رسید. سرانجام، زمان هخامنشیان فرا رسید و دره ی فارس ضمیمه ی خاک شاهنشاهی هخامنشی شد.
تل باکون
تل باکون از دو تپه ی A,B در فاصله ی 2.5 کیلومتری جنوب تخت جمشید در جلگه ی مرودشت تشکیل شده است. فاصله ی تپه ی A آثار جدیدتری را ارایه کرده است و گزارش نهایی حفریات تپه B هنوز منتشر نشده است.
تپه ی A از چهار لایه ی استقرار تشکیل شده است که لایه ی نخست قدیمی ترین آنهاست. آثار معماری از لایه های چهارگانه را خانه هایی تشکیل می دهد که بیشتر از چینه ساخته شده است اما در ساختن آنها گاهی هم از خشت استفاده شده است. اتاق ها چهارگوشه و زاویه ها نامنظم اند. در میان بقایای معماری تعدادی کوره، اجاق و تنور برای پخت نان نیز شناسایی شده است.
در بین آثار سنگی بدست آمده از تل باکون تعدادی ابزارآلات سنگی مانند دستاس و هاون و تیغه ی داس و چکش سنگی مربوط به زندگی کشاورزی اولیه مشاهده می شود. اشیای کوچک تری همچون سردوک نیز فراوان بود که حکایت از ریسندگی و بافندگی دارد.
کف ظروف سفالی بیشتر مخروطی است که با مهارت تمام و همراه با نقش هایی تزیین شده است. رایج ترین این نقش ها را نقوش تزیینی تجریدی تشکیل می دهند که از طبیعت الهام گرفته شده اند و به صورت تکراری، روی ظروف را می پوشانند. نقش مایه های عمده عبارتند از : انسان، پرندگان، هیولا، جانوران خزنده مانند مار، مارمولک، لاک پشت، و نیز حیواناتی همچون میش، بز کوهی، گراز، گوزن، و جانوران وحشی شاخدار و همچنین ماهی که به همراه نقوش هندسی تزیین سطح ظروف این دوره را پوشانده اند.
از نظر سبک تزیین سفال، میان «تل باکون» و «شوش A» در خوزستان، ارتباط تنگاتنگی به چشم می خورد.
تل گپ
تل گپ در جلگه ی مرودشت در 12 کیلومتری جنوب شرقی باکون واقع شده است. آثار این تپه معرف در دوره ی استقرار بوده و از 18 لایه ی باستانی تشکیل شده است. لایه های 18 تا 13 متعلق به دوره ی قدیمی تر، یعنی دوره ی گپ 1 بوده و لایه های 12 تا 1 (لایه ی 1 سطح تپه است) به دوره ی جدیدتر گپ 2 تعلق دارد.
دیوار خانه ها در تل گپ از چینه ساخته شده و کف اتاق ها را گاهی با قطعات سفال فرش کرده اند. ساکنان تل گپ مردمانی بودند که به کار کشاورزی نیز می پرداختند. زیرا در حدود 70 در 100 استخوان جانوران به دست آمده به جانورانی مانند غزال، گراز، و آهو تعلق دارد.
سفال گپ 2 از نظر شکل و تزیین به سفال باکون A شباهت زیادی دارد.
بر اساس آزمایش های کربن 14 تاریخ دوره ی گپ 1 به نیمه ی اول هزاره ی چهارم و دوره ی گپ 2 به نیمه ی دوم هزار چهارم پیش از میلاد می رسد.
تل ابلیس
تل ابلیس در جنوب شرقی بردسیر، در نزدیکی روستای فخرآباد واقع شده است. آثار سکونت انسان در این محوطه، از شش دوره به دست آمده است که دوره ی صفر، کهن ترین و دوره ی پنجم، جدیدترین آنهاست.
اهمیت تل ابلیس در صنعت فلزکاری است. صنعتگران این محوطه ی باستانی در دوره ی نخست (حدود 4100 پ.م.) توانستند مس را از سنگ آن جدا کند و با روش قالب گیری، فلز ذوب شده را به ابزارها و ادوات مورد نظر مبدل سازند.
مطالعه ی سفال به دست آمده از تل ابلیس نشان می دهد که این محل از تل باکون تا میان دو رود در غرب، و از تپه ی یحیی تا دره ی سند و دریای عمان در شرق و جنوب، و سیلک کاشان در شمال، ارتباط فرهنگی نزدیکی داشته است.
قدمت آثار به دست آمده از تل ابلیس نشان می دهد که نخستین ساکنان این محل در میانه ی هزاره ی پنجم (4500 پ.م.) به منطقه وارد شده و در هزاره ی نخست (1000 پ.م.) آن جا را *** کرده اند.
تپه یحیی
تپه یحیی در 225 کیلومتری جنوب کرمان در دره ی صوغان واقع شده است. ارتفاع آن از سطح زمین های اطراف 18 متر و میانگین قطر آن 193 متر است. تپه یحیی بقایای شش دوره ی استقرار را در بر می گیرد که قدیمی ترین آنها به اواخر دوره ی نوسنگی و جدیدترین آنها به دوره ی ساسانیان تعلق دارد.
قدیمی ترین ساکنان تپه یحیی، دیوار خانه های خود را که از اتاق های کوچک تشکیل می شد، از خشت های دست ساز بنا کرده بودند. آنان علاوه بر ابزارها و ادوات سنگی و استخوانی، از ظروف سفالی بسیار خشنی نیز استفاده می کردند که به شکل ساغرهای کوچک و نیز خمره های بزرگ برای ذخیره ی مواد بودند. رنگ سفال این دوره قرمز است. به احتمال، تدفین در کف اتاق های مسکونی انجام می گرفت.
دوره ی پسین که در افق عصر مفرغ قرار دارد دوره یحیی خوانده شده است. سفال ها در این دوره ظریف تر و بیشتر منقوش اند. رنگ سفال قرمز و نقوش را اشکال هندسی به رنگ سیاه تشکیل می دهند.
همزمان با دوره ی چهارم (3500 پ.م.) «خط» در تپه یحیی پدیدار شد. در معماری این دوره، بناها بزرگ تر و وسیع تر ساخته شده است. داخل یک از اتاق ها 6 لوح گلی و 24 مهر گلی و تعدادی نیز مهر استوانه ای با نوشته هایی به خط ایلامی مربوط به رسیدهای اقتصادی به دست آمد. از میان آثار باقیمانده از دوره ی چهارم تعدادی ابزار و وسایل مفرغی به دست آمد که به اشیای مشابه از «موهنجودارو» و دره ی سند در شرق، «ماری» در شمال و میان دو رود در غرب شباهت زیادی دارند.
دوره ی چهارم تا حدود سال 2200 پ.م. ادامه یافت. اما ناگهان متوقف و در عصر آهن (حدود 1000 پ.م.) با دیگر اقوام تازه ای به این نقطه وارد و در آنجا ساکن شدند. از ویژگی های عصر آهن در تپه یحیی، شباهت میان بناها و سفال های این محل با بناها و سفال های عصر آهن در شمال غربی ایران است.
پس از عصر آهن، این تپه بار دیگر در زمان هخامنشیان آباد شد و تا زمان اشکانیان و ساسانیان به حیات خود ادامه داد اما پس از آن به کلی متروک شد.
شهداد
محوطه ی باستانی شهداد در حاشیه ی غربی دشت لوت قرار دارد و فاصله ی آن تا شهداد کنونی در حدود چهار کیلومتر است.
بقایای باستانی در این محوطه، به جای آنکه به صورت لایه هایی بر روی هم قرار گرفته باشند، در منطقه ای به وسعت تقریبی 60 کیلومتر مربع گسترده شده است.
کهن ترین بقایای فرهنگی در این منطقه به هزاره ی پنجم پیش از میلاد تعلق دارد. آثار هنری به دست آمده از شهداد به ویژه پیکره ها با آثار مشابه از دوران سلسله های قدیم، به خصوص دوران دوم در جنوب میان دو رود شباهت چشمگیری دارند. در نتیجه ارتباط تنگاتنگی میان شهداد و همسایگان غربی آن تا میان دو رود را به اثبات می رساند. به ویژه آنکه می دانیم به احتمال فراوان این بخش از استان کرمان مرکز همان ایالت «اَرَتَ»ی باستانی بوده است.
شهر سوخته
شهر سوخته در 57 کیلومتری جاده ی زابل به زاهدان یکی از بزرگ ترین محوطه های باستانی ایران در عصر مفرغ در بخش شرقی ایران است. این تپه در حدود 18 متر از سطح زمین های اطراف ارتفاع دارد و وسعت تقریبی آن 150 هکتار است. شهر سوخته از چهار بخش عمده تشکیل شده است :
منطقه وسیع مرکزی به وسعت 20 هکتار
منطقه مسکونی در بخش شرقی تپه به وسعت 16 هکتار
منطقه صنعتی در بخش شمال غربی و قبرستان در بخش جنوب غربی تپه با وسعتی برابر 25 هکتار
بقایای باستانی شهر سوخته به زمانی میان سال های 2300 تا 1800 پیش از میلاد تعلق دارد و از چهار دوره ی استقرار تشکیل شده است.
شهر سوخته
دیوارها در معماری دوره نخست (قدیمی ترین دوره ی استقرار) خشتی است. ساختمان های دوره س دوم و سوم شباهت به بناهای دوره ی نخست دارند. اما از آنها وسیع تر می باشند. از دوره ی چهارم شهر سوخته بقایای یک ساختمان یا کاخ بزرگ به وسعت 650 متر مربع به دست آمد که به احتمال در سال 1800 پیش از میلاد سوخته و ویران شده است.
قبرستان شهر سوخته، که به طور تصادفی در سال 1972 میلادی توسط باستان شناسان شناسایی شد، در بخش جنوب غربی تپه واقع شده است، برای این گورستان، حدود 20.000 قبر تخمین زده اند.
سفال شهر سوخته از نوع نخودی است که در تمام دوره های چهارگانه ی استقرار متداول بوده است. سفال خاکستری، که نوع خاکستری با نقش قرمز آن تنها در دوره ی نخست، و سفال خاکستری با نقش سیاه از دوره ی دوم رایج شده، و تا پایان دوره ی سوم متداول بوده است. سفال با تزیین چند رنگی در دوره های نخست و دوم رایج بوده است.
معروف ترین سفال شهر سوخته، نوع ترکمنی یا نوع کویته است که بیش از 40 در100 از سفال ها را تشکیل می دهد و شباهت بسیار نزدیکی به سفال به دست آمده از افغانستان و ترکمنستان دارد. شکل های رایج ظروف سفالی را لیوان های ساده وکاسه های ساده و قمقمه تشکیل می دهند.
اشیای فراوان به دست آمده از شهر سوخته را، بیشتر مهرهای سنگی و پیکره های کوچک گلی به شکل حیوانات گوناگون، و ابزارهای ساخته شده از چوب و فلز تشکیل می دهند. اشیای زینتی از سنگ لاجورد و فیروزه و عقیق نیز، به مقدار فراوان از شهر سوخته بدست آمده است. از مهمترین کشفیات در این محل، یک لوح گلی به خط «ایلامی مقدم» است
ایران در پایان هزاره سوم پیش از میلاد
طی هزاره ی سوم و اوایل هزاره ی دوم پیش از میلاد، فلات ایران به چند منطقه ی فرهنگی متمایز از یکدیگر تقسیم شده بود.
فرهنگ گرگان سراسر منطقه ی شرق دریای مازندران را در بر می گرفت.
فرهنگ گیان چهارم – سوم و گودین چهارم، منطقه ی شرق لرستان را شامل می شد.
فرهنگ یانیک، از شرق آذربایجان آغاز شده و تا بخش های مرکزی ایران گسترش یافته بود.
در جنوب، جنوب شرقی و شرق ایران، نیز سه فرهنگ مختلف با سفال های منقوش، فارس، کرمان و سیستان را زیر پوشش خود درآورده بود.
شرق دریای مازندران – فرهنگ گرگان
شمال غربی ایران – فرهنگ یانیک
سرزمین های مرکزی غرب ایران – فرهنگ دوره ی چهارم – سوم گیان
جنوب و غرب آذربایجان – فرهنگ دینخواه
فلات مرکزی – فرهنگ سگزآباد
سرزمین های مرکزی غرب ایران – فرهنگ دوره ی دوم گیان
جنوب ایران – فرهنگ قلعه – شوگا
شرق دریای مازندران
فرهنگ گرگان
در شمال شرقی فلات ایران سفال خاکستری فرهنگ گرگان ترکیبی بود از فرهنگ بومی منطقه و عناصری که به احتمال از غرب وارد منطقه شده بودند. آثار این فرهنگ را می توان در نقاطی مانند «شاه تپه»، «تورنگ تپه»، «یاریم تپه»، «دره گز» و چند محل دیگر یافت.
سفال خاکستری منطقه ی گرگان، حتی تا «تپه حصار» در نزدیکی دامغان در حاشیه ی فلات مرکزی نیز گسترش پیدا کرده بود.
طبقه ها و لایه های اصلی استقرار در این دوره از فرهنگ های پیش از تاریخ ایران، به نیمه ی دوم هزاره ی سوم پیش از میلاد تعلق دارند.
به نظر می رسد که استقرار عصر مفرغ در «یاریم تپه» و در دوره ی IIIb در «تپه حصار» دامغان بر اثر ورود مهاجمان شرقی در یک زمان به پایان رسیده باشد. «تپه حصار» در دوره ی IIIc دوباره آزاد شد و جوامع مستقر در «شاه تپه» و «تورنگ تپه» بدون پیشامد حادثه ای به زندگی خود ادامه دادند.
سفال این مرحله، تداوم سفال خاکستری داغدارلایه های قدیمی تر است. ظروف سفالین معمولا با خطوط متقاطع یا جناقی داغدار تزیین شده بودند.
کوزه های بلند، ظروف با لوله های ناودانی و قمقمه از شکل های متداول دوره ی حصار IIIb هستند.
برخی از ظروف، مانند ظروف میوه خوری پایه بلند و کوزه های استوانه ای لوله دار، از سنگ مرمر ساخته شده بودند. از فراوانی اشیای مسی همراه با مردگان در گورها چنین برمی آید که ساکنان گرگان در این دوره به آسانی به آن فلز دسترسی داشته اند.
تیغه های خنجر، سر تکمه ای، مهره های مسطح مسی، چکش، تبر، سنجاق های سر گرد و علم هایی با سرمنقوش، از جمله اشیای مسی به دست آمده از گورها را تشکیل می دهند.
آنان طلا و نقره و قلع در ساختن ظروف و اشیای کوچک و از سنگ هایی قیمتی به ویژه عقیق، برای ساختن مهره استفاده می کردند. وفور انواع اشیاء و لوازم در نیمه ی دوم هزاره ی سوم پیش از میلاد اشاره ای است به وجود ثروت زیاد در سرزمین گرگان.
شیوه های گوناگون به کار رفته در ساختن انواع تولیدات صنعتی، از یک سو، گویای ارتباط با دره ی رود سند – حتی شاید دورتر با سرزمین چین – و از سوی دیگر، با آناتولی و میان دو رود (بین النهرین) در غرب است.
یکی از دلایل این ارتباط، قرار داشتن این منطقه در سر راه تجارتی میان شرق و غرب بوده است. فرهنگ سفال خاکستری گرگان به احتمال زیاد در حدود 1900 یا 1800 پیش از میلاد به پایان رسیده است.
از این تاریخ تا حدود سال 930 (150 +/-) پیش از میلاد ظاهرا به استثنای «تورنگ تپه» بقیه ی محوطه های باستانی، متروک بودند و چیزی از سرنوشت ساکنان آنها بر ما آشکار نیست.
می دانیم که «تپه حصار» و «یاریم تپه»، شرقی ترین محل های اسکان در منطقه ی فرهنگ گرگان بوده و از آنجا که پیش از سایر محوطه های اسکان در منطقه ی فرهنگ گرگان ویران شده است، شاید بتوان از بین رفتن این تمدن را بر اثر تهاجم اقوام بیابانگرد و چادرنشین آسیای مرکزی مشخص کرد.
در مسیر غرب، مدارک و شواهد چشمگیری ارتباط میان فرهنگ های سفال خاکستری ایران را با آناتولی، مجمع الجزایر «اژه» و اروپای مرکزی نشان می دهد. این مدارک مشابه اغلب با مردمی ارتباط می یابند که به زبان هند و اروپایی (آریایی) سخن می گفتند. از سوی دیگر، فرهنگ سفال خاکستری گرگان در شرق به سرزمین ترکمنستان راه یافت که ما آن را در دوره ی پنجم استقرار در «نمازگا تپه» مشاهده می کنیم.
شمال غربی ایران
فرهنگ یانیک
در میانه ی نیمه ی اول هزاره ی سوم پیش از میلاد مهاجمانی از آن سوی کوه های قفقاز و شرق آناتولی از راه آذربایجان شرقی وارد سرزمین ایران شدند و در بخش وسیعی از آن سکنی گزیدند، قدیمی ترین آثار و بقایای این مردم در «یانیک تپه» از طریق سفال خاکستری داغداری شناسایی شده است که رنگ آن از خاکستری تا سیاه متفاوت است. این سفال ها دست سازند و لبه ی تقریبا چهارگوش در مقطع، ته نوک تیز، و ظاهری شبیه به ظروف فلزی دارند و از ظروف سفالی ظریف با بدنه ی نازک به رنگ خاکستری گرگان کاملا متمایزند.
سفال یانیک در آغاز دوره ی اول مفرغ قدیم، با طرح های کنده ی هندسی و پرشده با خمیری سفید رنگ تزیین شده است. در نیمه ی دوم (دوره ی دوم مفرغ قدیم) طرح های کنده جای خود را به طرح های داغدار داد. مردم فرهنگ یانیک، سرتاسر شمال آذربایجان تا نیمه ی شمالی دریاچه ی ارومیه را اشغال کردند.
در یانیک تپه، 9 لایه ی ساختمانی با بناهای مدور متعلق به نیمه ی نخست این فرهنگ مشخص شد. راه ورود به داخل خانه ها، از راه بام بوده است. وجود نوع خانه های مدور در یانیک تپه همراه با سفال ویژه ی این دوره در دو منطقه ی دیگر در «شنگاویت»(شـِنگاویت- Shengavit) در قفقاز و در «بت یراح»(بــِت یــِراح – Beth Yerah) در فلسطین، پراکندگی مردم فرهنگ عصر مفرغ را در منطقه ی وسیعی از آسیای غربی آشکار می سازد.
در نیمه ی دوم فرهنگ یانیک، خانه های مدور جای خود را به بناهای راست گوشه، با یک در ورودی داد.
در این خانه ها، دسترسی به پشت بام با نردبان میسر بود. فرهنگ یانیک – در طول نیمه ی دوم عصر مفرغ قدیم – از راه سرزمین های کوهستانی رشته کوه های الوند به سمت جنوبایران به حرکت درآمد و به دشت همدان راه یافت.
آثار این فرهنگ، در شماری از تپه های باستانی در بررسی های منطقه ی همدان شناسایی شده است.
دوره ی پنجم در گودین را همین اقوام نابود کردند و با استقرار خود در آنجا دوره ی چهارم گودین را به وجود آوردند. حتی تعدادی از سفال نوع نیمه ی دوم فرهنگ یانیک، در «تپه گیان» نهاوند نیز گزارش شده است. همچنین در ملایر آثار فرهنگ یانیک در میان بقایای لایه های متعلق به هزاره ی سوم مشاهده شده است.
فرهنگ یانیک، در «گوی تپه» در آذربایجان غربی، در حدود 2050 پیش از میلاد به پایان رسید. در جنوب، در گودین تپه – تقریبا در همان زمان – با ورود فرهنگ دوره های چهارم و سوم گیان از میان رفت.
ورود فرهنگ یانیک به سرزمین ایران در طول هزاره ی سوم پیش از میلاد، بخشی از حرکت گسترده ی قبایل و طوایف ساکن در شرق آناتولی و جنوب قفقاز بود که به طور همزمان، شاخههای دیگری در جهت غرب وارد شمال سوریه و فلسطین شد و فرهنگ «خربت کراک»(Khirbet Kerak) را بنیان نهاد.
با از میان رفتن فرهنگ یانیک، سفال تازه ی چند رنگی ای (پلی کرم) به رنگ های قرمز و کرم و سیاه ظاهر شد که با سفال «کاپادوکیه» و «الیشار هویوک» در آناتولی مرکزی ارتباط داشت. دارندگان سفال چند رنگی، در اوایل هزاره ی دوم پیش از میلاد، منطقه ی غرب دریاچه ی ارومیه، از «گوی تپه» در جنوب تا «خوی» در شمال را به اشغال خود درآوردند.
این سفال در گوی تپه در دوره های C و D نمایان شد. عناصر تزیینی سفال چند رنگی گوی تپه C و D با وجود تفاوت هایی در شکل ظروف، ظاهرا از سنت سفالگری «سفال کاپادوکیه» و «ترییالتی»(Trialeti) گرفته شده است. سفال کاپادوکیه درحدود 1900 پیش از میلاد در آناتولی مرکزی ناپدید شد، اما در ترییالتی در گرجستان به سال های 1550 تا 1450 پیش از میلادتاریخ گذاری شده است. انتساب میانگین دو تاریخ بالا، یعنی 1900 در آناتولی و 1450 در گرجستان برای آغاز گوی تپه C و D شاید به دور از واقعیت نباشد. وجود یک تکه از سفال نوع «خابور» در «دینخواه تپه» در جنوب غربی دریاچه ی ارومیه ارتباط میان دو منطقه را بیشتر تایید می کند.
سفال مشخصه ی نیمه ی دوم گوی تپه C و D که از میانه ی هزاره ی دوم تا عصر آهن ادامه یافته در دینخواه تپه نیز ظاهر شده است. شکل های متداول این نوع سفال یعنی کوزه های گردن بلند، کاسه های شکمدار با لبه ای به خارج برگشته و یا کوزه ی کروی با لبه ی ضخیم، به رنگ های خاکستری و قرمز داغدار در عصر آهن در حسنلوی پنجم و دینخواه تپه نیز متداول بود.
از دیگر محوطه های شناخته شده در محدوده ی فرهنگ یانیک، می توان از «هفتوان تپه» در نزدیکی شهر سلماس یاد کرد که از هفت دوره تشکیل شده است. کهن ترین آنها، دوره ی هفتم متعلق به دوره ی سوم عصر مفرغ قدیم (1900- 2300 پ.م.) و تازه ترین آنها، دوره ی اول متعلق به دوره ی ساسانی است.
سرزمین های مرکزی غرب ایران
فرهنگ دوره ی چهارم – سوم گیان
فرهنگ منطقه ای دیگری که از میانه ی هزاره ی سوم تا آغاز هزاره ی نخست پیش از میلاد در فلات ایران به وجود آمد، فرهنگ دوره های چهارم و سوم «گیان» در لرستان، در منطقه ی کوهستانی ابرسن (زاگرس) بود که در بین سرزمین های پست جلگه ی میان دو رود و بخش های مرکزی تر ایران ارتباط برقرار می کرد.
مراحل نخستین این فرهنگ در سبک سفال منقوش گیان چهارم ارایه شده است که از نهاوند تا بروجرد به انضمام ناحیه ی جنوب شرقی «هرسین» کسترش یافته بود.
در جهت شمالی، شمال منقوش گیان دست کم تا «گودین» در دره ی کنگاور گسترش داشت. از شباهت های سفال ها چنین برمی آید که جامعه ی دوره ی چهارم گیان تا اندازه ی زیادی زیر نفوذ ایلامی های دوره ی شوش D بوده است. دوره ی چهارم گیان تا بخش یک چهارم هزاره ی دوم پیش از میلاد ادامه یافت و با یک مرحله دگرگشت، دوره ی سوم گیان موجودیت یافت.
گورهای «گیان» و «تپه جمشیدی» در نزدیکی آن به این دوره تعلق دارد. شباهت شیوه ی سفال گری و نقش مایه های تزیینی آن در طول دوره های چهارم و سوم گیان به یکدیگر، باعث شد تا باستان شناسان دو دوره ی بالایی را گونه گونی و دنباله ی یکدیگر بدانند و این دو دوره را به صورت یک فرهنگ و به نام «فرهنگ گیان چهارم و سوم» بخوانند.
در «چغاسبز»، از بیست و هفت گور در عمق دو متری از سطح تپه، سفال نوع دوره ی چهارم – سوم به دست آمد و در چند گور دیگر در «سرخ دم» لرستان، تنها چند قطعه ی سفال نوع گیان سوم یافت شد.
ایران در میانه هزاره دوم پیش از میلاد
در میانه ی هزاره ی دوم پیش از میلاد صنعت سفال چند رنگی که در شمال غربی ایران برای نخستین بار در «گوی تپه» آغاز شده بود، به سمت جنوب شرقی و بخش های مرکزی ایران به حرکت درآمد و در تپه ی «سگزآباد» مستقر شد. به این ترتیب، این فرهنگ مسیری را پیمود که پیش از آن فرهنگ یانیک پشت سر نهاده بود.
در این زمان یانیک تپه به یک گورستان تبدیل شده و «اشنو» و دره ی «سولدوز»، واقع در گوشه ی جنوب غربی دریاچه ی ارومیه و «دینخواه تپه» به تصرف فرهنگ سفال «خابور» در شمال میان دو رود درآمده بود. در این زمان، در منطقه ی لرستان فرهنگ گیان چهارم – سوم در کنار فرهنگ محلی تر گیان دوم ادامه یافت و سرانجام، در جنوب، در سرزمین فارس فرهنگ «قلعه شوگا» با دگرگونی هایی برجای ماند.
جنوب و غرب آذربایجان
فرهنگ دینخواه
حفریات باستان شناسی در تپه ی «حسنلو» و «دینخواه»، فرهنگی محلی را در حوالی جنوب غربی دریاچه ی ارومیه آشکار ساخت. سفال مردم، بیشتر زرد رنگ بود که بر اثر درجات متفاوت حرارت، از رنگ سرخ تا زرد متمایل به سبز متفاوت شده بود. این سفال، با چرخ شکل گرفته و تزیین آن به صورت نقاشی و نقش کنده بود.
شکل های متداول ظروف و فنجان ها و کوزه هایی با پایه ی حلقوی و گردنی کوتاه و قوس دار تشکیل می دادند. نقش مایه ها معمولا از خط های افقی به دور بدنه ی ظرف و یا از خطوطی افقی با مثلث های پر شده به هاشور بود. گاهی نیز در میان هر دو مثلث نقش یک جفت تبر، یا پرنده یا نقطه و دایره ی پره دار شبیه چرخ دیده می شود که در کل به طرح های تازه از سفال نوع خابور شباهت دارد که در «آشور» و «تل بیلا» و «کول تپه» و «تل براک» و «تل چگار بازار» به دست آمد و به 1900 تا 1200 پیش از میلاد تعلق دارد.
در این دوره در دینخواه تپه، دیوار خانه ها را از خشت های چهارگوش بزرگ، بر پی های سنگی ساخته و سپس، دسوارها را با اندودی از گل می پوشاندند.
با توجه با آزمایش های کربن 14 و مقایسه ی آثار مشابه از «تل العجول» در فلسطین و «تل نوزی» در کنار رود خابور در شمال میان دو رود و آثار به دست آمده از قبرس، برای این مرحله از دینخواه (دوره ی ششم در تپه ی حسنلو) تاریخی میان 1600 و 1450 پیش از میلاد پیشنهاد شده است.
جام حسنلو
فلات مرکزی
فرهنگ سگزآباد
روش سفال چند رنگی که از سفال کاپادوکیه گرفته شده بود، از راه شمال غربی ایران در پایان نیمه ی نخست هزاره ی دوم پیش از میلاد به شمال غرب فلات مرکزی ایران راه یافت و در محوطه ای به نام امروزی «تپه سگزآباد» سکنی گزید.
این تپه در حدود 60 کیلومتری جنوب قزوین و حدود 8 کیلومتری شمال دهکده ی سگزآباد واقع شده است. رنگ گل سفال چند رنگی این دوره کرم – نخودی است که سطح آن را پوشش داغداری به رنگ سرخ و پوشش دیگر به رنگ کرم در ناحیه ی شانه ی ظرف پوشانده و نقش مایه های هندسی به رنگ های قهوه ای و سیاه آن را تزیین نموده است. سطح ظروف را در درون و بیرون نقاشی کرده اند. تزیین بیرونی را معمولا زیگزاگ ها، لوزی های و مثلث ها تشکیل می دهند و سطح داخلی را شکل های گوناگون چلیپایی و شبیه به گردونه ی مهر تزیین می کنند. کاسه با لبه ی به تو برگشته و فنجان به یک دسته و کف صاف از شکل های متداول بود. در میان آنها کوزه های دو دسته ای و ظرف های سه پایه ای نیز دیده می شود.
برخی از طرح های زینتی سگزآباد شباهت به نقوش «گیان سوم» دارند، اما شیوه ی ساخت ظرف ها با سه پایه، تقلید کاملی از ظروف سه پایه ای «دینخواه» است.
از آنجا که سفال چندرنگی «سگزآباد» با سفال «دینخواه»، «گوی تپه C و D» و شاید «گیان دوم» ارتباط داشته است، برای این دوره از تپه ی سگزآباد تاریخی برابر 1350 تا 1600 پیش از میلاد در نظر گرفته اند.
سرزمین های مرکزی غرب ایران
فرهنگ دوره ی دوم گیان
دوره ی دوم گیان، از یک سو با توجه به شباهت ها سفالی با فرهنگ دینخواه که آن نیز به نوبه ی خود با فرهنگ سفال «خابور» در شمال میان دو رود نسبت داشت؛ و از سوی دیگر، با توجه به نوع مشخصی از کوزه های دهان گشاد نقش دار که به طور همزمان در گیان و شمال فلسطین ظاهر شد با سرزمین خود ارتباط داشته است.
ابتدا تصور می شد که دوره ی دوم گیان به صورت پدیده ی محلی دنباله ی دوره ی چهارم – سوم گیان می باشد، اما یافته ها و بررسی ها در منطقه ی لرستان نشان داد که فرهنگ دوره ی چهارم – سوم گیان با تغییراتی در فراسوی تپه ی گیان، در بیشتر نقاط لرستان تا عصر آهن دنباله یافته ولی در همان زمان این دوره در خود گیان به پایان آمده و دوره ی دوم جایگزین آن شده است. به عبارت دیگر، دوره ی دوم در تپه گیان، همزمان با دوره ی چهارم – سوم گیان در دیگر نقاط باستانی لرستان بوده است.
جنوب ایران
فرهنگ قلعه – شوگا
مدارک و شواهد به ثبت رسیده برای هزاره ی سوم پیش از میلاد در منطقه ی فارس و کرمان بسیار اندک است.
فرهنگ پایان هزاره ی سوم و آغاز هزاره ی دوم در فارس تنها از راه آثار به دست آمده از «قلعه» شناخته شده است. نظیر همین آثار، در میان آثار به دست آمده از گمانه های کوچکی در «تل شوگا» و «تل تیموران» نیز مشاهده شد.
یافته های سفالی از «تل قلعه»، خمیری به رنگ سرخ دارند که حاصل شیوه ی پخت سفال و درجه ی حرارت کوره بوده است. در آن سفال ها نقش مایه های تزیینی با رنگ های از قهوه ای تا سیاه کار شده است، این نقش مایه های را علاوه بر خطوط موج دار، ماهی هایی با بدن پوشیده از هاشورهای ضربدری و پرندگان شناور در آب تشکیل می دهند که از این نظر یادآور سفال «شوش D» و «گیان چهارم»اند.
کاسه های بزرگ با پایه ی گرد و لبه ی پَخ، کوزه های با بدن کروَی و گردنه کوتاه، شکل ها رایج در سه محل یعنی «تل قلعه»، «شوش» و «گیان» هستند.
همانند فرهنگی گیان چهارم – سوم، فرهنگ اصیل منطقه ی فارس نیز به ظاهر در طول هزاره ی دوم، پیوسته با دگرگشتی آرام از یک فرهنگ محلی به فرهنگ محلی دیگر، دنباله یافته است.
مرحله ی بعدی فرهنگ فارس را، فرهنگ «شوگا» به خود اختصاص داده است. آثار این فرهنگ از محوطه های باستانی «تل شوگا»، «تل قلعه»، «تل تیموران»، «تل کمین»، «تل دروازه» و همچنین هفت تپه ی دیگر به دست آمده است.
گل سفال این دوره به رنگ زرد متمایل به صورتی است و نقش مایه های آن با رنگ سرخ مایل به قهوه ای و قهوه ای مایل به سیاه، رنگ آمیزی شده اند.
شکل های متداول عبارتند از : جام ها استوانه ای، فنجان و کاسه های کروی.
پایان فرهنگ های عصر مفرغ (حدود 150 تا 1350 پ.م.)
با آغاز عصر آهن در شمال ایران، با رخدادهای فرهنگی تازه ی پیش آمده، زمینه برای ایجاد سسله های تاریخی مادها و هخامنشیان فراهم آمد. این دگرگونی ها باعث از میان رفتن تمامی فرهنگ های هزاره ی دوم پیش از میلاد شد.
مناطق مرکزی شمال ایران و تالش را، اقوامی با سفال خاکستری داغدار اشغال کردند که سلاح های خویش را بیشتر از مفرغ می ساختند. از ویژگی های این فرهنگ، شمشیرهای کوتاه مفرغی است که دنباله ی حفاظ قبضه ی آنها به شکل هلال بر انتهای تیغه منطبق شده بود. این اقوام گورستان های وسیعی داشتند و گورهای بزرگ خویش را از تخته سنگ های نتراشیده ی طبیعی می ساختند.
به عنوان مهمترین محوطه های باستانی این دوران، می توان از «مارلیک»، «خوروین»، «قبرستان الف سیلک» و شماری محوطه های کوچک تر در شمال بخش های مرکزی ایران نام برد. در شرق، محوطه های باستانی دشت گرگان که از حدود 1900 پیش از میلاد متروک مانده بودند، بار دیگر آباد شدند. این تجدید سکونت در غار «هوتو»(هاتو) با استفاده از تاریخ نگاری با استفاده از کربن 14 به حدود 1000 پیش از میلاد می رسد و در «یاریم تپه» به زمانی دقیق تر یعنی سال 986 (61±) پیش از میلاد تاریخگذاری شده است.
جام منقوش شوش
در غرب، تاریخ استقرار فرهنگ قوم سفال خاکستری در «گوی تپه B» دوره ی پنجم در «حسنلو» و «دینخواه تپه» در گورستان عصر آهن به حدود 1350 (50±) پیش از میلاد می رسد.
در جنوب نفوذ این اقوام تازه وارد در دوره ی نخست گیان در «بدهورا» و در تنگ «هماملان» آشکار گردید و اندکی پس از آن آثار عصر آهن در لرستان در «معیل بک»، «تپه گوران»، «کمترلان» اول و دوم، «چغاسبز»، «سرخ دم»(سرخ دُم)، «کوران بوزان»، «تنگ هماملان»، «درشت تبیر»، «تپه ورکبود»(وَر) و «تپه کل ولی»(کـَل وَلی) گزارش شده است.
در سرزمین فارس در جنوب ایران نیز، سنت سفال منقوش عصر مفرغ، ظاهرا با ورود سفال خاکستری داغدار که در «تل تیموران»(دوره A) گزارش شده است از میان رفت.
گسترش سریع سفال خاکستری و مفرغ کاری در سرار غربی فلات ایران، سه پرسش مهم را مطرح می سازد :
1. ماهیت و خواستگاه سنت های صنعتی که از راه سفالگری و فلزکاری ارایه شد.
2. عواملی که باعث گسترش ناگهانی این سنت ها شد.
3. تاریخ و زمانی که در طول آن فرایندهای مورد نظر آغاز گردید.
درباره ی خواستگاه های این سنت های صنعتی شاید بتوان گفت که با فرضیه ی مهاجرت اقوام آریایی و هند و اروپایی ارتباط مستقیم دارد.
درباره ی پرسش دوم یعنی عواملی مربوط به گسترش ناگهانی این سنت ها آن هم با توجه به پیدایش عوامل جدید فرهنگی و انتشار آن به همراه سفال خاکستری در مقیاس گسترده می توان گفت که دلیل آن ورود اقوام تازه وارد به مناطق شمالی فلات ایران یا نوعی جابجایی جمعیت در داخل ایران بوده است.
اقوامی که از بخش های مرکزی شمال ایران به سمت غرب و جنوب به حرکت درآمدند موجب از بین رفتن سفال چند رنگی در «گوی تپه»، «دینخواه تپه» و «حسنلو» و نیز فرهنگ های گیان چهارم – سوم و گیان دوم در لرستان و سنت های سفال منقوش در فارس شدند.
درباره ی تاریخ گسترش فرهنگ عصر آهن، نتیجه ی آزمایش های کربن 14 نشان می دهد که در شرق استقرار دگربار شهرهای باستانی میان سال های 1100 تا 900 پیش از میلاد بوده است.
در لرستان مقایسه ی سفال گیان چهرم – سوم و گیان دوم از یک سو و آزمایش های کربن 14 از حفریات تپه گوران از سوی دیگر نشان می دهد که گیان سوم – دوم تاریخی در حدود 1315 (124±) پیش از میلاد داشته است.
در شمال، میانگین تاریخ بدست آمده از راه آزمایش های کربن 14 (دوره ی پنجم حسنلو) برابر با 1350 (50±) پیش از میلاد است که از این نظر کمی کهن تر از پیدایش سفال خاکستری در شرق یا جنوب غربی است.
بر اساس مقایسه ی آثار بدست آمده از دیگر محوطه های باستانی با آثار حسنلو و به ویژه میان دو رود، تاریخ مشابهی (1350 (50±)) پیش از میلاد برای قبرستان شاهان در مارلیک و گورهای «املش» و «یانیک تپه» پیشنهاد شده است. بنابراین آغاز مهاجرت دارندگان سفال خاکستری به ایران که در شمال و شمال غربی ایران به وقوع پیوسته است برابر با (1350 (50±)) پیش از میلاد است.
آثار بدست آمده از قبرستان پادشاهان مارلیک که در زیبایی و هنر فلزکاری سرآمد همه ی آثار همزمان خویش است، اوج پیشرفت هنر اقوام تازه وارد را به نمایش می گذارد. آثاری که پایه و مقدمه ی کارهای هنری دوران تاریخی ماد و هخامنشیان بوده است.
ایلامیان
سرزمین ایلام
نام سرزمین باستانی ایلام به صورت «هل تم تی» یا «هت تم تی»(Hat \ Hal-tam-ti) و صورت های مشابه آمده است. این نام در خط سومری در صورت هزوارشی Nim.ki نوشته شده که به صورت (Elam (a (در سومری) و Elamtu (در اکدی) خوانده می شده است که خود صورتی است از واژه ی Hal-tam-ti و نام امروزی «ایلام» یا «عیلام» که در جهان مرسوم شده است، برگرفته از گونه ی نوشتاری در عهد عتیق است.
متاسفانه شیوه ی نگارش سومری و نوشتاری عهد عتیق بی توجه به اصل واژه برای برخی این گمان را ایجاد کرده است که ایلام یا عیلام را واژه ای سامی، هم ریشه با علی – یعلوا عربی بپندارند و آن را به نادرست و ناروا «سرزمین بلند» معنی کنند.
محدوده جغرافیایی
هل تمتی، ایلام، در معنای اعم خود، بر سرزمین هایی در جنوب و جنوب غربی ایران زمین گفته می شده است که در برگیرنده ی دشت خوزستان و پارس، از شرق دریاچه های «بختگان» و «تشک» تا رود «مارون»، و نیز شاید در برگیرنده ی سرزمین هایی درشمال دشت خوزستان و پارس بوده باشد.
متاسفانه آگاهی های ما از جای ها و سرزمین هایی که در تاریخ «هل تمتی» سهم بسزایی دارند «اوان»(Awan)، «سیمشکی»(Simashki) و حتی سرزمین هل تمتی (ایلام) در معنای اخص خود اگر هیچ نباشد بسیار بسیار اندک است.
به سبب بزرگی و شکوه شهر شوش، دشت خوزستان نیز شوش خوانده شده است. البته، بخشی از سرزمین های پارس، منطقه ی «تل بیضا» و «مرودشت» و شاید هم بخش بزرگ تری از پارس را (An-za/sha-an) می خوانده اند و مرکز آن شهر «انشان» یا «انزان» بوده که ویرانه های آن در ملیان تل بیضا در نخستین سال های دهه ی 50 حفاری شده است. شهرهای باستانی هل تمتی، «هوهنوری» یا «خوخنوری»(Huhnuri)، «هیدلو» یا «هیدلی»(Hidalu / i)، پایتخت سوم هل تمتی در زمان آشوریان را به ترتیب درناحیه ی «باشت بابویی» و «دژ سپید» می توان در نزدیکی فهلیان جای داد.
البته «لیان»(Liyan = بوشهر) و چند شهر در دشت خوزستان بوده است و برای جاهای دیگر جای ها و شهرهایی که فراسوی خوزستان و پارس قرار داشته اند تنها می توانیم به حدس و گمان متکی باشیم.
خط و زبان
در مقایسه با میان دو رود (بین النهرین) آنچه از ایلامیان تا کنون به دست آمده بسیار اندک می باشد. این امر سبب شده است که آگاهی ما درباره ی زبان ایلامی پیش از داریوش بزرگ، بسیاراندک باشد.
خط ایلامی
آنچه ایلامیان برای ما برجای نهاده اند، به دو بخش اصلی تقسیم می شود :
ایلامی متقدم و ایلامی نوشته شده به خط مرسوم میخی.
1. ایلامی متقدم
نوشته های به دست آمده از ایلام متقدم، دربردارنده ی سه گروه متمایز از یکدیگر است. نخستین گروه، به احتمال از آن سده های پایانی هزاره ی چهارم و آغاز هزاره ی سوم پیش از میلاد است که در شوش پیدا شده اند.
این گروه دربردارنده ی عددها و رقم هایی همراه با شکل حیوانی اهلی است.
گروه دوم، به احتمال، نوشته های دیوانی بوده است. در این نوشته ها، در حدود پنج هزار شکل یافت شده اند که به نظر می رسد 400 تا 800 مورد از آنها شکل اصلی بوده که به صورت شکل نگاری «لوگوگرام»(Logogramme) به کار برده می شده اند.
از سومین گروه، نوزده نوشته به دست آمده که هفده نوشته آن از شوش است و یکی از شهداد کرمان و دیگری از تپه ای رو به روی تخت جمشید. این نوشته ها، بر روی تندیس ها و ظرفها، یا به صورت گل نبشته هایی بزرگ است. از این 19 نبشته، 3 نبشته ی آن افزون بر خط ایلامی دارای نبشته ای به زبان اکدی نیز هستند. شیوه ی خواندن شادروان «والتر هینتز»(Walther Hinz) و برداشت وی از این نوشته، هنوز مقبولیت تام نیافته است.
2. نوشته های به خط میخی
نخستین نوشته های به دست آمده از ایلامیان به خط میخی مرسوم، همزمان با سلسله ی اکد است. مهمترین نوشته ی این دوره، پیمانی میان «نرام سین»(Naram-sin) پادشاه اکده (2218 تا 2254 پ.م.) با پادشاهی از ایلام – که به نظر بیشتر ایلام شناسان نام وی «هیت»(Hita) یازدهمین فرمانروای سلسله ی «اوان»(Awan) می باشد. از زمان سرنگونی سلسله ی اکد تا میانه ی سده ی سیزدهم پیش از میلاد، نوشته ای به زبان ایلامی به دست نیامده است. همه ی نوشته های به دست آمده از این چند سده، به زبان های سومری و اکدی است.
با روی کار آمدن خاندان «ایگی هلکی»(lgi/e-Halki) بار دیگر به کارگیری خط و زبان ایلامی رونق گرفت و تا سال های پایانی هخامنشیان، ادامه یافت.
گل نبشته ی پیمان نامه ی نرام سین – پادشاه اکد – با هیتَ (؟) پادشاه ایلام
زبان ایلامی
زبان ایلامی
زبان ایلامی، زبانی است که تاکنون پیوند مستقیم آن با دیگر زبان های منطقه دقیقا مسجل نشده است. زبانی است که از نظر دستوری پیوندی با افزودن پسوندهای گوناگون به پایان واژه و نیز، میانوندهایی خاص و پسوندهای ضمیری به ریشه ی فعل در سه صورت اصلی آن و بدون در نظر گرفتن جنس و یا حالت واژه در جمله، مقصود خود را بیان می کرد. زبان ایلامی گرچه از نظر دستوری ساختار آسان را نشان می دهد، ولی از نظر محتوایی به علت کمبود نبشته ها بجز از ایلامی هخامنشی و نیز نبود فرهنگی تطبیقی با دیگر زبان های همزمان، از درک و فهم معنای راستین آن نا آگاهیم.
شکل گیری و استقرار دولت ماد
ایران در هزاره نخست پیش از میلاد
بررسی جامع تاریخ و فرهنگ و جغرافیای تاریخی ایران را در دوران ماد می توان به اعتباری مشکل ترین و پیچیده ترین بخش از دوران های تاریخی این سرزمین به شمار آورد.
وجود نظریه پردازی های پژوهشگران مختلف که هر یک در زمینه ای خاص، چون زبان شناسی، نژادشناسی، دین شناسی و… صاحب نظر بوده و از دیدگاه خود با موضوع برخورد کرده اند از یک سو، و نیز نظرات پژوهشگرانی که کار خود را متوجه بخش های خاصی از مجموعه جامعه ی ایران هزاره ی نخست پیش از میلاد، مانند ایلامی ها، مانایی ها، اورارتوها و یا تمدن ها و دولت های همجوار چون آشور و بابل ساخته اند، از سوی دیگر عامل موثر در ایجاد پیچیدگی و دشواری مسیر پژوهش گردیده است. این پیچیدگی بدان جهت است که عمده ی این پژوهشگران کوشیده اند تا هر چه بیشتر بر موضوع مورد نظر خود تاکید کنند و با مرز بندی های بسیار مستحکم، به هر بخش به عنوان واحدی مستقل در تمامی ابعاد بنگرند. عجیب آنکه با ورود به دوران هخامنشی، این نحوه ی برخورد به میزان غیر قابل تصوری دگرگون گردیده و با نگاهی جامع و فراگیر به آن، برخورد شده است.
اما، با توجه به اینکه دانش باستان شناسی در این مورد بیشتر و بهتر از علوم دیگر می تواند اظهار نظر کند، در کل بررسی های این دوران، باستان شناسی نقش عمده و اساسی بر عهده ندارد.
منابع نوشته ی کهن مربوط به دوران ماد، به زبان های گوناگون مانند بابلی، آشوری، ایلامی، اورارتویی، پارسی باستان، اوستایی، ارمنی قدیم، عبری قدیم، یونانی، لاتینی، آرامی و … می باشند که به دلیل تنوع آن ها، و مشکلات فراوان در خواندن کامل برخی از این زبان ها و انجام نگرفتن یک بررسی تطبیقی بر روی آن ها نمی توان بهره ی لازم را از این منابع گرفت. از سوی دیگر، در نوشته های آشوری با توجه به همجواری آن سرزمین با ایران در دوران ماد و تعداد فراوان سنگ نبشته های به جای مانده در آن زبان که به اعتباری باید بیشترین اطلاعات را درباره ی این دوران دربرداشته باشند، از سال سی ام سده ی هفتم پیش از میلاد به بعد هیچ چیز درباره ی ماده ها وجود ندارد.
در میان نوشته های مختلف، بیش ازهمه رساله ی مختصر هرودوت است که با وجود همه ی ایرادهای وارد بر آن، آگاهی های قابل ملاحظه ای درباره ی مادها به دست می دهد، به ویژه درباره ی دوران مهم شکل گیری و گسترش آن دولت یعنی زمانی که منابع آشوری آن را مسکوت گذارده اند.
در سده های آغازین هزاره ی نخست پیش از میلاد تا زمان استقرار دولت قدرتمند ماد در واپسین دهه ی سده ی هفتم پیش از میلاد در بخش پهناوری از شمال، غرب، جنوب غربی و بخشی از جنوب فلات ایران، با نام قوم ها و دولت هایی چون مانایی ها، سکاها، کاسپی ها، اورارتوها، کاسی، ایلامی ها، سومری ها، پارس ها و … برمی خوریم که در جریان درگیری های منطقه ی غرب فلات ایران بین خود و یا با آشوری ها – به عنوان حکومت های منطقه ای و قوم ها و طایفه های قدرتمند – حضوری فعال داشته اند.
در همان هزاره ی نخست پیش از میلاد برخی از این قوم ها را با نام های دیگری که از پیشینه ای بسیار کهن در منطقه برخوردار بودند، می خواندند، چنانکه «اورارتوییان» و مردم ماننا، ماد را «گوتی» می نامیدند.
گوتی ها در کنار لولوبی ها، میتانی ها، ایلامی ها، کاسی ها و کاسپی ها از جمله ساکنان کهن فلات ایران به شمار می رفته اند که با نام و آثار آنان از هزاره ی سوم پیش از میلاد، در منطقه آشنا هستیم.
برای شناخت جامع فرهنگ و تمدن دوران ماد که تاثیری بنیادین بر دوران های پسین و به ویژه، عهد هخامنشیان گذارده است، آگاهی بر وضع این اقوام و دولت های منطقه ای گریزناپذیر می باشد. به ویژه آنکه گروهی از تاریخ نویسان بر حسب گرایش های خاص خود درباره ی اصل و منشاء هر یک از این قوم ها و منطقه ی حکمروایی، زبان و تمدن و رویدادهای مربوط به آنان، به گونه ای مطلب را عنوان کرده اند که خواننده بدون توجه به موقعیت جغرافیایی آنان و وسعت حوزه ی اقتدارشان، چنان می پندارد که هر یک به صورت جزیره ای جدا از دیگران و با اصل و ریشه ای متفاوت، صاحب فرهنگ و تمدنی از ریشه ای ویژه و مستقل بودنده اند. ولی در اصل، بیشتر آنان قوم هایی بوده اند که در منطقه هایی نه چندان پهناور – در کنار هم – هر یک در زیر چتر قدرت های سیاسی قومی و قبیله ای خود، توانسته بودند حکومت های محلی کوچک یا متوسطی را تشکیل دهند.
شکی نیست که قدرت هایی چون ایلامی ها، کاسی ها و میتانی ها در طی دورانی طولانی از توانمندی های فراوان سیاسی و تمدنی شکوفا، برخوردار بوده اند. چنانکه اورارتوها از حدود 900 پیش از میلاد نزدیک به سه سده موفق شدند که به مرحله ی ایجاد یک دولت مطرح با آثاری ارزشمند در منطقه برسند و با نیرویی چون آشور، درگیر شوند.
حال، با این مقدمه جا دارد تا بر چگونگی حضور و زندگی و پیوندهای برخی از این قوم های نامدار منطقه، مرور کوتاهی بکنیم.
اقوامی که از آخر سده ی هفتم پیش از میلاد به بعد، از وحدت و اجتماع آنان گسترده ترین و مقتدرترین دولت زمان به نام «دولت ماد» پدیدار گشت. دولتی که معرف فرهنگ و تمدنی شکوفا، با برخورداری از یکدستی ها، هماهنگی ها و پیوندهای چشمگیر است.
لولوبی
لولوبی ها در بخش پهناوری از بالای رود دیاله تا دریاچه ی اورمیه اسقرار داشتند، که در سنگ نبشته های آشوری از بخش حکمرانی آنان، با نام «زاموآ» یاد شده است. آنان از هزاره ی دوم پیش از میلاد به عنوان یک قدرت، همیشه با آشور در نبرد بوده اند. در هزاره ی سوم پیش از میلاد از این قوم، کهن ترین سنگ نگاره ی ایران در سر پل ذهاب پدید آمده است که به نام نقش «آنوبانی نی» معروف است.
از مهمترین ویژگی های این نقش، تصویر نخستین نفر از شش شخصیت کنده شده در زیر تصویر است که جامه و کلاه آن به طور کامل همان است که در نقش برجسته های تخت جمشید، شخصیت ها و افسران مادی در بردارند. به عبارت دیگر، در طول نزدیک به دو هزار سال، فرهنگ بخش پهناوری از فلات در زمینه ی هنر پوشاک، تداوم داشته است.
گوتی ها
گوتی نام مردانی بوده است که در همان هزاره ی سوم و دوم پیش از میلاد در شرق و شمال غربی منطقه، سکونت لولوبی ها (در منطقه ی آذربایجان و کردستان) می زیسته اند. از این مردم، سنگ نگاره ی معروف «هورین شیخان» در بالای رودخانه ی دیاله شناخته شده است که ترکیب و موضوع صحنه، شباهت بسیار به سنگ نگاره ی «آنوبانی نی» داشته و حدود زمانی آن ها نیز، به هم نزدیک دانسته شده است.
از دیگر آثار مربوط به گوتی ها، سر مجسمه ی مفرغی به دست آمده در همدان است که آن را به یکی از شاهان گوتی در حدود سده های پایانی هزاره ی دوم پیش از میلاد نسبت داده اند. از نظر انسان شناسی، ریخت چهره ی این مجسمه و تصویر کماندار هورین شیخان را «کسون» با تیپ کردان منطقه ی ابرسن (زاگرس) و «ا. ت. آمی» انسان شناس فرانسوی با آذربایجانیان و «ژرژکنتنو» با کاسی ها یکسان دیده اند.
میتانی ها
این قوم در هزاره ی دوم پیش از میلاد در قسمت غرب فلات ایران، از موقعیت برجسته ای برخوردار بوده و در حدود 1500 پیش از میلاد دولتی قدرتمند که از دریای مدیترانه تا کوه های غربی آذربایجان و ابرسن (زاگرس) امتداد داشته است، تشکیل می دادند. سپس، آنان شمال میان دو رود را نیز به سرزمین خود پیوند دادند.
نخست، پایتخت آنان شهر «واشوگانی»(Vashuganni) در محل «راس عین»(در خابور امروزی) بود. سپس به «آرپخا»(Arrapkha) در کرکوک انتقال یافت. میتانی ها را آریایی دانسته اند.
یک دسته از اقوام هند و اروپایی که به نظر می آید بیشتر آنان از افراد جنگجو بودند، از قفقاز عبور کردند و تا انحنای بزرگ رود فرات پیش راندند. این عده با «هوریان»(بومیان آن ناحیه که قومی از اصل آزیانی بودند) آمیخته شدند و پادشاهی میتانی را تشکیل دادند. این دسته، محل سکونت خود را تا میان دو رود شمالی توسعه دادند و آشور را محدود کردند و اقامتگاه های قوم گوتی را نیز (که در دره های شمالی ابرسن واقع بود) به قلمرو خویش افزودند. همچنین، مصر را متحد گردانیدند و مقتدرترین فراعنه، با دختران پادشاهی میتانی ازدواج کردند. میتانی ها نه فقط از نظر قدرت سیاسی و نظامی، بلکه از نظر سامان دهی اوضاع اجتماعی و تدوین قوانین نیز، از موقعیت چشمگیری برخوردار بودند. متن های حقوقی به دست آمده از «نوزی» یا «یورگان تپه»(Urgantepe) در جنوب غربی کرکوک درباره ی قوانین مربوطه به زناشویی، بچه دار بودن یا نبودن، هبه و واگذاری اموال، ارث و قوانین کیفری و مجازات ها و مذهب آنان، اطلاعات جالبی در اختیار می گذارند.
کاسی ها
از حدود هزاره ی سوم پیش از میلاد به بعد، این مردم به اعتباری، نخست در زمین های جنوب غربی دریای کاسپین (مازندران) و بعد در دامنه های سلسله ابرسن (زاگرس)، ساکن بودنده اند. مردم ناحیه ی لرستان کنونی را بازماندگان کاسی ها می دانند. در نوشته های آشوری، از آنان با نام «کاسی»(Kassi) یاد شده است. نام هگمتانه یا همدان را آشوری ها پیش از دوران مادها «کار- کاسی» به معنی شهرکاسیان می نامیدند. همچنین، نام شهرهای قزوین و کاشان و دریای کاسپین را بر گرفته از نام این قوم می دانند.
وسعت منطقه ی حضور کاسی ها در بخش های غربی فلات ایران، تا همدان امتداد داشته است. کاسیان در برخی از نواحی «ماد آینده» سکونت گزیده و به احتمال قوی، نواحی مزبور به وجهی استوار جزو قلمرو دولت کاسی شده است. زیرا، آثار نقاط مسکونی کاسیان در نواحی دوردست ماد نیز تا هزاره نخست پیش از میلاد محفوظ مانده و عنصر نژادی کاسی در حدود جنوب غربی ماد به طور قابل ملاحظه ای انتشار یافته است.
درباره ی نژاد کاسی ها و پیوندشان با آریایی ها، نظرات مختلفی وجود دارد. برخی، آنان را «آریایی» و برخی دیگر «آزیانی» گفته اند.
توده ی جمعیت کاسی که در اصل آسیایی بودند، در آغاز هزاره دوم پیش از میلاد به توسط هند و اروپاییان که حکومتی اشرافی و نظامی با جمعیت اندک تشکیل داده بودند، مجاز شدند که خود را در میان طبقه ی حاکم جای دهند.
همچنین، از نام بعضی خدایان کاسی پیداست که ارتباط خاصی میان آنان و نژاد هند و اروپایی وجود داشته است.
اورارتوها
در سده های آغازین هزاره ی نخست پیش از میلاد نیز با نام پرآوازه ی حکومت ها و اقوامی در غرب فلات و منطقه ای که بعد مرکز عمده ی دولت بزرگ ماد را تشکیل دادند، برخورد می کنیم که همه در جریان یک رویداد مهم تاریخی دنیای کهن، از دهه ی آخر سده ی هفتم پیش از میلاد به بعد، با نام دولت و تمدن ماد به زندگی خود ادامه داده اند. بیشتر آنان عبارت بودند از : اورارتوها، مانایی ها، سکاها و سیمری ها.
از میان این چهار گروه، اورارتوها از نظر تشکل سیاسی و سازماندهی به صورت یک دولت و به جای گذاردن آثار تمدنی، به ویژه معماری، از دیگران در شرایط ممتازتری بوده اند. این دولت در حدود سده ی نهم پیش از میلاد از اتحاد تعدادی از طایفه ها در پیرامون دریاچه ی وان با مرکزی به نام «توشیا» سامان گرفت. در زمان های بعد، از یک سو تا دریاچه ی وان و از سوی جنوب تا حوضه های رودخانه های دجله و بخش بالای فرات و گه گاه بخش هایی از آذربایجان کنونی را در برداشت.
زبان اورارتویی را از گروه زبان های «آسیانی» دانسته اند که با زبان «هوری ها» هم گروه بوده است. مهمترین ایزد آنان «خالدی» نام داشت. اورارتوها در کار معماری، فلزکاری و ایجاد کانال های آبیاری توانمندی های بسیار داشتند. ساکنان سرزمین اورارتو در شکل بخشیدن به هنر دوران ماد و سپس هخامنشی، چون دیگر اقوام ساکن فلات ایران، نقش موثری را بر عهده داشته اند. دولت اورارتو، در آغاز دهه ی آخر سده ی هفتم پیش از میلاد به اطاعت اتحادیه ی مادها درآمد.
مانایی ها
مانایی ها از اقوام صاحب نام و نشانی بودند که در ناحیه ی ماد آتروپاتن یا آذربایجان کنونی، در سده های نخستین هزاره ی نخست پیش از میلاد تا زمانی که جزیی از دولت بزرگ ماد گردیدند، از جمله دولت های منطقه ای به شمار می رفتند.
ویژگی های قومی جامعه ی مانایی را چنین دانسته اند :
مقارن هزاره ی نخست، مخلوطی از طوایف مهاجر و بومی – قفقازی و آریایی – به نام «مانای» در نواحی جنوب شرقی دریاچه ی اورمیه تا حدود جنوب غربی دریای کاسپین (مازندران)، به خصوص بین حدود مراغه تا بوکان و سقز امروزی سکونت داشتند.
بیشتر پژوهشگران برآنند که مانایی ها شامل اتحادیه ای از طوایف منطقه بودند و خود از گذشته، بخشی از سازمان های حکومتی لولوبی – گوتی را تشکیل می دادند.
آنان با پیروزی بر دیگر اتحادیه های منطقه، دولت مانا را پایه گذاری کردند. آشوری ها به طور بی امان، در فرصت های مختلف برای حمله و غارت، به سرزمین مانا حمله می بردند و در هر یورش در پی ویرانگری خود، جمعی را به اسارت می گرفتند که حضور صنعتگران و هنرمندان مانایی در میان آنان، غنیمتی گرانبها برای آشوریان به شمار می رفت. آنان از وجود این اسرا در کار رونق شهرهای آشور، به ویژه نینوا بهره می جستند. میان مانایی ها و اورارتوها نیز با وجود پیوندهای بسیار نزدیک فرهنگی، بر سر گسترش منطقه ی نفوذ سیاسی درگیری هایی وجود داشت.
مانایی ها، هم از نظر اقتصادی، هم از نظر آفرینش آثار هنری، صاحب توان و رشد فرهنگی والایی بودند. به همین دلیل، در زمان ایجاد حکومت قدرتمند ماد، سرزمین مانا به اعتباری قلب و مهمترین کانون فرهنگ و تمدن امپراتوری را دربرگرفت.
مسلما مانای پیشین، مرکز اقتصادی و فرهنگی حکومت ماد بود. این ناحیه از دیگر نواحی ماد از لحاظ اقتصادی پررونق تر بود و در آن، آبادترین کشتزارها و بیشه ها وجود داشت.
مبنای اقتصاد مانا را دامپروری و گله داری تشکیل می داد. مانایی ها در خلق آثار هنری، در زمینه ی معماری و فلزکاری وسفالگری و به ویژه آثار تزیین طلا و آجرهای نقش دار، از اعتبار و هنر والایی برخوردار بودند. تاکنون، در سه محل با انجام کاوش های باستان شناسی آثار با ارزشی که به نام مانایی شهرت دارد به دست آمده است. این سه محل، عبارت اند از : زیویه، حسنلو و قلایچی.
قلعه ی زیویه در 54 کیلومتری جنوب شرقی سقز و در شمال روستایی به همین نام،
حسنلو در 9 کیلومتری شمال شرقی نقده و 12 کیلومتری جنوب غربی دریاچه ی اورومیه
و قلایچی در حومه بوکان واقع شده اند.
آثار هنری پرارزش و مشهور به دست آمده در زیویه و حسنلو، از نظر نشان دادن پیشرفت های خیره کننده ی فرهنگ و تمدن فلات ایران در هزاره ی نخست پیش از میلاد دارای اهمیتی بنیادین هستند. کاوش های انجام شده ی چند سال اخیر در قلایچی و به دست آمدن بنایی که به احتمال نیایشگاه مردم منطقه بوده است، از نظر بیان ارزش های هنر معماری، از جمله کاربرد آجرهای نقش دار گوناگون، حکایت از توانایی های آفرینش هنری ساکنان بخش غربی ایران در هزاره ی نخست پیش از میلاد دارد. در حقیقت، این شیوه را از تمدن کهن تری در فلات ایران، یعنی ایلامیان به ارث برده و آن را به اوج شکوفایی رسانده بودند.
دولت مانا در دهه ی نخست سده ی هفتم پیش از میلاد جزیی از دولت بزرگ ماد به شمار می رفت. دو گروه دیگر یعنی سکاها و سیمری ها از نظر نژادی و زبانی، با مادها از یک بن و ریشه بودند. در حال حاضر با توجه به اطلاعات کمی که در دست داریم، غیر ممکن است بتوانیم مادی ها را از سکایی ها و سیمری ها جدا نماییم. زیرا فرهنگ و تمدن این اقوام کاملا به هم بستگی داشته است. این عقیده را «هرتسفلد» پس از مطالعه ی نقوش برجسته ی تخت جمشید اظهار کرد و از آن دفاع نمود، و امروزه ما با کمال اطمینان می توانیم آن را بیان کنیم.
دژ مادی از روی نقش برجسته ی دور- شاروکین
پایان سده ی 8 پیش از میلاد
هخامنشیان
با طلوع دولت هخانشی که به وسیله ی کورش پارسی از خاندان معروف هخامنش بنیاد گردید (حدود 550 پیش از میلاد)، ایران در صحنه ی تاریخ جهانی، نقش فعال و تعیین کننده ای یافت. همچنین، این دولت منشا و مرکز یک تمدن و فرهنگ ممتاز آسیایی و جهانی دنیای باستان شناخته شد.
کورش، پادشاه سرزمین انشان (انزان، در حدود شوش، نواحی ایلام جنوبی) و سرکرده ی سلحشور و محبوب طوایف پارسه (پارس) که قلمرو او و پدرانش در آن روزها تابع حکومت پادشاهان خاندان دیااکو محسوب می شد، با شورش بر ضد آستیاگ و پیروزی بر او، هگمتانه (اکباتان، همدان) را گرفت (549 پیش از میلاد) وی، خزاین و ذخایر تختگاه ماد را هم بر وفق روایت یک کتیبه ی بابلی، به «انشان» برد و سرانجام به فرمانروایی طوایف ماد در ایران خاتمه داد.
غلبه ی سریع او بر قلمرو ماد که بلافاصله بعد از سقوط همدان زیر تسلط او در آمد، در نزد پادشاهان عصر موجب دلنگرانی شد. کورش برای مقابله با اتحادیه ای که با شرکت لیدیه، بابل و مصر بر ضد او در حال شکل گرفتن بود، خود را ناچار به درگیری با آن ها یافت.
پس از آن، بلافاصله با سرعتی بی نظیر که بعدها فقط فتوحات اسکندر خاطره ی آن را تجدید کرد، به جلوگیری از هجوم «کرزوس» پادشاه لیدیه، که با عجله عازم تجاوز به مرزهای ایرانبود، پرداخت. در جنگ، کرزوس مغلوب شد و «ساردیس» (اسپرده، سارد) پایتخت او به دست کورش افتاد (546 پیش از میلاد). این پیروزی، آسیای صغیر را هم برقلمرو وی افزود (549 پیش از میلاد) اما، پیش از درگیری با بابل و ظاهرا برای آنکه هنگام لشکر کشی به میان دو رود مانند آنچه برای «هووخ شتره»، پادشاه ماد، در هنگام عزیمتش به جنگ با آشور پیش آمد، دچار حمله ی سکاها نشود، چندی در نواحی شرقی فلات به بسط قدرت و تامین حدود پرداخت. بالاخره، با عبور از دجله، حمله به بابل را آغاز کرد و تقریبا بدون جنگ آن را فتح کرد (538 پیش از میلاد) با فتح بابل، سرزمین های آشور و سوریه و فلسطین هم که جزو قلمرونبونید – پادشاه بابل – بود نیز، به تصرف کورش درآمد. اما، در گیری هایی که در نواحی شرقی کشور در حوالی گرگان و سرزمین های بین دریای مازندران و دریاچه ی خوارزم، برای او پیش آمد و ظاهرا به مرگ او منجر شد (529 پیش از میلاد.)، او را از اقدام به لشکر کشی به مصر، که در گذشته با لیدیه و بابل برضد وی هم پیمان شده بودند، مانع گشت.
پسرش، کمبوجیه این مهم را انجام داد (525 پیش از میلاد) و بدین گونه، مصر و قورنا (سیرنائیک) در شمال آفریقا هم جزو قلمرو هخامنشی ها در آمد و شاهنشاهی پارسی ها به وسعت فوق العاده ای که در تمام دنیای باستان بی سابقه بود، رسید.
بالاخره، داریوش اول (داریوش بزرگ) که بعد از مدت کوتاهی (521 پیش از میلاد) با ایجاد امنیت، احداث شبکه های ارتباطی، وضع قوانین و تنظیم ترتیبات مربوط به مالیات عادلانه، به این دولت که در واقع میراث کورش بزرگ بود، تمرکز و تحرک واستحکامی قابل دوام بخشید.
بنابراین، لشکرکشی هایی که داریوش در مرزهای غربی و شمال شاهنشاهی کرد وبیشتر ناظر به تامین وحدت و تمامیت آن بود، در آسیای صغیر و یونان با مقاومت هایی مواجه گردید (499 پیش از میلاد) که حل آن از طریق نظامی، برای وی ممکن نگشت (490 پیش از میلاد).
پسرش، خشایارشا هم که بعد از او پادشاهی رسید (486 پیش از میلاد) در رفع این مقاومت ها (480 پیش از میلاد) که از عدم تفاهم بین حیات یونانی و اصول حکومت شرقی ناشی می شد، توفیقی حاصل نکرد. حتی بعد از خشایارشا (465 پیش از میلاد) هم، این سوء تفاهم بین ایران با شهرهای یونان، مدت ها ادامه یافت.
با وجود این، جانشینان دیگر داریوش بزرگ و از جمله کسانی چون داریوش دوم (423 – 404 پیش از میلاد) و اردشیر دوم (404 – 358 پیش از میلاد) که هیچ یک به اندازه ی داریوش بزرگ کاردانی نداشتند، در حل سیاسی این مساله و حفظ سیادت ایران در نواحی شرقی و مدیترانه، دچار مشکلی نشدند. حتی شورش مصر بر ضد ساتراپ ایرانی خود (415 پیش از میلاد)، که چندی آن سرزمین را از ایران جدا کرد، و واقعه ی بازگشت ده هزار چریک یونانی از ایران (401 پیش از میلاد) که نشانه ی ضعف نظامی ایران در آن ایام بود، تمامیت شاهنشاهیایران را متزلزل نکرد.
به همین دلیل، نظام های داریوش بزرگ و تدابیر سیاسی بعضی ساتراپ های ایرانی که مشاوران پادشاهان بودند، همچنان حافظ وحدت و تمامیت قلمرو هخامنشی باقی ماند.
این قلمرو وسیع که از حدود جیهون و سند تا مصر و دریای اژه را دربرمی گرفت، در زمان داریوش بزرگ دارای تقسیمات اداری منظمی بالغ بر بیست استان (به گفته ی هرودوت) یا سی (سنگ نبشته ها) بود که در هر استان (خشتره = شهر) یک ساتراپ (خشترپ = خشتروپان = شهربان) به عنوان والی عهده دار امور کشوری بود.
با آنکه این والی بر تمام امور مربوط به استان نظارت دقیق داشت، فرمانده ی پادگان استان و نگهبان ارگ آن تحت حکم وی نبودند. به این ترتیب، ساتراپ با وجود اقتدار نسبتا نامحدود، همواره زیر نظارت پادشاه قرار داشت و فکر یاغیگری برای او، چندان قابل اجرا به نظر نمی رسید. حکم و اراده ی پادشاه هم در سراسر این استان ها قانون محسوب می شد و مطاع بود.
اقوام تابع هم با آنکه در ادیان و عقاید و رسوم خود محدودیتی نداشتند، در ضابطه تبعیت از حکم پادشاه، به حفظ وحدت و تمامیت شاهنشاهی متعهد بودند. نمونه ی این تعهد، از همکاری آنان در کار بنای کاخ داریوش بزرگ در شوش پیداست. لوحه های گلی بازمانده، نقش صنعتگران این اقوام و مصالح سرزمین های آنان را در ایجاد این کاخ به یاد می آورد.
نام سرزمین های تابع پادشاهی هخامنشی، در سنگ نبشته ی آرامگاه داریوش بزرگ در نقش رستم، به تفصیل این گونه آمده است :
ماد، خووج (خوزستان) پرثوه (پارت)، هری ب و (هرات)، باختر، سغد، خوارزم، زرنگ، آراخوزیا (رخج، افغانستان جنوبی تا قندهار)، ثته گوش (پنجاب)، گنداره (کابل، پیشاور)، هندوش (سند)، سکاهوم ورکه (سکاهای ماورای جیهون)، سگاتیگره خود (سکاهای تیز خود، ماورای سیهون)، بابل، آشور، اربایه (عربستان)، مودرایه (مصر)، ارمینه (ارمن)، کته په توک ( کاپادوکیه، بخش شرقی آسیای صغیر)، سپرد (سارد، لیدیه در مغرب آسیای صغیر)، یئونه (ایونیا، یونانیان آسیای صغیر)، سکایه تر دریا (سکاهای آن سوی دریا : کریمه، دانوب)، سکودر (مقدونیه)، یئونه تک برا (یونانیان سپردار: تراکیه، تراس)، پوتیه (سومالی)، کوشیا (کوش، حبشه)، مکیه (طرابلس غرب، برقه)، کرخا (کارتاژ، قرطاجنه یا کاریه در آسیای صغیر).
در بین این نام ها، ظاهرا سرزمین هایی هم بود که ساتراپ جداگانه نداشت و به وسیله ی ساتراپ استان مجاور یا نزدیک اداره می شد. لوحه ای نیز در شوش به دست آمده است که به داریوش بزرگ تعلق دارد و نام کشورهای تابع را – با اندک تفاوت – تقریبا همانند آنچه در سنگ نبشته ی آرامگاه وی در نقش رستم آمده است یاد می کند.
فهرست دیگری را هرودوت (تواریخ 3 : 89 تا 98) نقل می کند که بعضی اطلاعات جالب توجه را که درباره ی مقدار و ترتیب مالیات این نواحی، به دست می دهد. البته، این اطلاعات، معلومات مندرج در سنگ نبشته ها را نیز تکمیل می کند. همچنین، تجدید نظرهایی را هم که ظاهرا گه گاه در تقسیمات اداری کشور می باید پیش آمده باشد، ارایه می دهد.
در یک سنگ نبشته در تخت جمشید نیز که به نظر می رسد متعلق به آرامگاه یکی از پادشاهان هخامنشی و به احتمال قوی اردشیر دوم (حدود 358 پیش از میلاد) باشد، فهرست اقوام تابع شاهنشاهی، این گونه آمده است :
پارسی، مادی، خوزی، پارتی، هروی، باختری، سغدی، خوارزمی، اهل زرنگ، اهل رخج، ثته گوشی، گندهاری، هندی (اهل سند)، سکایی هومه ورک، سکایی تیزخود، بابلی، آشوری، عرب، مصری، ارمنی، اهل کاپادوکیه، اهل سارد، پوتی، کوشی، کرخایی.
اینکه نام اقوام تابع در این روزها که فقط بیست و هشت سال با کشته شدن داریوش سوم و فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی (330 پیش از میلاد) فاصله دارد، با آنچه در سنگ نبشته ی آرامگاه داریوش بزرگ در نقش رستم درباره ی سرزمین های تابع وی آمده است، تقریبا تفاوتی ندارد، نشان می دهد که هخامنشی ها تا پایان دوران فرمانروایی وحدت و تمامیت قلمرو خود را حفظ کرده اند. حتی، قراین حاکی از آن است که در پایان پادشاهی اردشیر سوم (338 پیش از میلاد) چند سالی قبل از سقوط شاهنشاهی پارس، دولت هخامنشی به مراتب قوی تر، منسجم تر و منظم تر از پایان عهد خشایارشا بوده است.
شکست داریوش سوم (336 – 330 پیش از میلاد) از اسکندر هم – غیر از مهارت جنگی فاتح مقدونی – تا اندازه ی زیادی باید به سبب فقدان روحیه ی جنگی و قدرت نظامی داریوش سوم و به خصوص عدم استفاده او از تمام امکانات و فرصت های مغتنم بوده باشد.
مدت دوام شاهنشاهی هخامنشی، دویست و سی سال بود. فرمانروایی آنان در قلمرو شاهنشاهی، موجب توسعه ی کشاورزی، تامین تجارت و حتی تشویق تحقیقات علمی و جغرافیایی نیز بوده است. مبانی اخلاقی این شاهنشاهی نیز به ویژه در زمان کسانی مانند کورش بزرگ و داریوش بزرگ متضمن احترام به عقاید اقوام تابع و حمایت از ضعفا در مقابل اقویا بوده است، از لحاظ تاریخی جالب توجه است.
بیانیه ی معروف کورش بزرگ – منشور کورش بزرگ – در هنگام فتح بابل را، محققان نمونه ای بی نظیر از مبانی حقوق بشر در جهان باستان دانسته اند.
سلوکیان
یازده سال پس از مرگ اسکندر که تمام آن مدت و حتی چند سالی بعد از آن هم در جنگ های جانشینی او بین سردارانش در منازعات طولانی گذشت، استان بابل بدست یکی از سرداران مقدونی وی به نام «سلوکوس» که پسر «انتیوکوس» از سرداران «فیلیپوس» (فیلیپ) پدر اسکندر محسوب می شد، افتاد (312 پیش از میلاد ).
او سپس استان ایلام (خوزستان و بخشی از لرستان امروز) و سرزمین ماد (به استثنای آذربایجان) را هم بر قلمرو خویش افزود. بدین گونه، دولت پادشاهی مستقلی به وجود آورد که به نام خود او «دولت سلوکی» یا «سلوکیان» نامیده شد و آغاز سلطنت او بعدها برای این دولت، مبدا تاریخ گشت.(تاریخ سلوکی)
چند سال بعد، به دنبال پیروزی ای که در جنگ بزرگ «ایپسوس» به دست آورد (301 پیش از میلاد)، سوریه و بخش عمده ای از آسیای صغیر را هم بر قلمرو وسیع آسیایی خود افزود. قلمرو آسیایی او در آن هنگام، تمام بخش آسیایی متصرفات اسکندر را شامل می شد و از سواحل شرقی مدیترانه تقریبا تا کرانه های سیهون را در برمی گرفت. اما این امپراتوری که در آسیا در واقع جانشین شاهنشاهی هخامنشی شده بود، بر خلاف آن دولت، در این نواحی هیچ پایگاه قومی نداشت و به کلی یک دولت اجنبی به شمار می آمد.
همین وسعت فوق العاده قلمرو و اشتمال اش بر اقوام و سرزمین های متنوع، ادامه ی سلطه و حفظ وحدت و تمامیت آن را دشوار می کرد. از اینرو، سلوکوس و پسرش انتیوکوس (انتیوخوس) که از اواخر عمر پدر شریک او بود، به پیروی از آنچه اسکندر در دوران کوتاه فرمانروایی خود بر آسیا انجام داد، با اقدام به ایجاد شهرها و مهاجرنشین های یونانی – مقدونی در داخل آسیا، سیاست یونانی مآب کردن آسیا را که اسکندر برای اداره ی آسیا طرح کرده بود، دنبال کردند. از اینرو، در مدت فروانروایی سلوکوس اول و انتیوکوس اول غیر از بیست و پنج شهر یونانی که به وسیله ی اسکندر در آسیا به وجود آمد، تعداد زیادی شهرهای یونانی نشین جدید نیز ساخته شد. این شهرها که خود بالغ بر 60 شهر بودند، از مرزهای غربی آسیای صغیر تا کناره سیهون و سند ساخته شدند که بیشتر به نام سلوکوس و انتیوکوس، «سلوکیه» و «انطاکیه» خوانده می شدند، یا به نام مادر و زن سلوکوس، به ترتیب «لائودیکیا»(لاذقیه) و «آپامئا»(اپامیه – افامیه) نام گرفتند. در راس این شهرها، می توان از سلوکیه نام برد.
همچنین در کرانه ی غربی دجله که تختگاه ولایات شرقی سلوکیان محسوب می شد و انطاکیه در سوریه در ساحل «نهرالعصی»(Orontos) که تختگاه دولت سوریه ی خاندان سلوکی به شمار می آمد.
شهرهای دیگر، شامل پانزده انطاکیه دیگر، چهار سلوکیه، هشت لائودیکیه و دو اپامئا می شد که تعداد بسیاری از آنها در داخل فلات ایران از ماد و پارس تا پارت (خراسان) و سیستان واقع بودند. شهرهای دیگر هم که در آنها مهاجران مقدونی و یونانی ساکن شدند، نام های یونانی یافتند. از جمله، سرزمین ری (رگَ) «اوروپوش» خوانده شد و آنچه امروز نهاوند نام دارد، در آن روزها به عنوان «لائودیکیه» خوانده شد.
در پارس، مرو و سیستان نیز، شهرهایی به نام انطاکیه به وجود آمد، در ایلام هم لااقل سه شهر به نام اسکندریه خوانده شد، در هرات (هریوه) و حتی در سرزمین سغد نیز، شهرهایی به همین نام پا گرفت.
همچنین به مهاجران یونانی و مقدونی که به این شهرها جلب می شدند، قطعه زمینی برای سکونت و کشت و کار داده می شد و در مقابل، خدمات نظامی بر آنان الزام می گشت. احداث این شهرها، ناظر به ایجاد پادگان های نظامی و ذخیره در نقاط سوق الجیشی برای مقابله با شورش های محلی و ضد سلوکی بود. همچنین، دفع هر گونه توطئه و شورش بیگانه را نیز تسهیل می کرد.
با آنکه این شهرها به وسیله ی شوراها و سازمان های یونانی و موافق آداب و ترتیبات معمول در یونان و مقدونیه اداره می شد، بیشتر اراده ی پادشاه در اکثر آنها بر سایر موازین حاکم بود و حکام و شوراها در عمل، همواره نقش انفعالی داشتند. از لحاظ اداری، قلمرو سلوکی، (لااقل در دوران اعتلای آن که بعد از سه چهار نسل از اخلاف سلوکوس پایان یافت) شامل حدود هفتاد و دو حوزه ی حکمرانی بود که هر چند حوزه ی آن، یک استان (ساتراپی) را تشکیل می داد، اما با وجود استقلال محلی ساتراپ ها، حکم پادشاه سلوکی بر سراسر قلمرو وی نافذ بود. پادشاه بر اعمال حکام تابع، نظارت و اشراف داشت و برای اعمال این نظارت، دربار او گاه به صورت یک اردوی متحرک نظامی در نواحی مختلف کشور در حال حرکت بود. بنابراین، با درگیری هایی که سه چهار تن جانشینان بلافاصله ی بعد از سلوکوس در سوریه و آسیای صغیر پیدا کردند، نظارت منظم و بلاواسطه ی آنان بر ولایات شرقی، به مرور کاستی گرفت. همچنین، با بازتاب های ضد اجنبی که حتی از عهد سلوکوس اول در ماد ظاهر شد و یک بار هم یک شاهزاده ی سلوکی در این وقایع به همدستی با مخالفان متهم گشت، سلطه ی آنان در ولایات ایرانی به طور محسوسی روبه زوال رفت.
سرانجام، یونانی های باختر در مقابل دولت مقدونی سلوکی ادعای استقلال و جدایی کردند (250 پیش از میلاد). در پی آن، ولایات پارت و گرگان هم با رهبری خاندان «ارشک» از سرکردگان عشایر ایرانی آن نواحی، سرسپردگی به سلوکیان را برنتافتند (حدود 247پیش از میلاد).
سلوکیان که بیشتر در سوریه دچار کشمکش های محلی و حتی خانگی بودند، موفق به افزودن دوباره ی این نواحی به قلمرو خویش نگردیدند.
حتی، در مقابل گسترش این دولت نوپای ایرانی، ولایات ماد و پارس و ایلام و بابل را هم از دست دادند (140 پیش از میلاد). از آن پس، قلمرو آنان منحصر به سوریه شد. اما، در آنجا نیز با توسعه طلبی روم مواجه شدند که غرق شدن آنان در جنگ های خانگی و دسیسه و فساد و عیاشی، امکان مقاومت در برابر خواسته های روم را برای آنان باقی نگذاشت. بدین گونه، امپراتوری محدود و در حال فروپاشی سلوکی پس از نزدیک به دویست و پنجاه سال فرمانروایی منقرض شد (64 پیش از میلاد).
سلوکس اول، معروف به فاتح (نیکاتور) اولین تختگاه خود را در بابل ساخت (سلوکیه). او پس از پیروزی بر سوریه، انطاکیه را در کنار نهرالعاصی تختگاه همیشگی خود قرار داد و جانشینان وی نیز پس از آنکه از سلوکیه ی بابل هم رانده شدند، امپراتوری سلوکی را در عمل به یک دولت سوریه ای مبدل کردند که آن نیز طعمه ی روم شد.
سلوکوس اول بعد از سی و دو سال سلطنت در موقعی که عازم تسخیر مقدونیه بود، کشته شد (281 پیش از میلاد).
پسرش، انتیوکوس اول که از اواخر عمر پدر با وی در سلطنت شریک شد (293 پیش از میلاد)، وقتی به جای او نشست، از دعاوی پدر بر مقدونیه (278 پیش از میلاد) و آسیای صغیر صرف نظر کرد (261 پیش از میلاد ). اما، با قدرت در مقابل هجوم طوایف وحشی بر نواحی مرزی قلمرو خویش ایستاد (273 پیش از میلاد) و عنوان منجی (سوتر soter) یافت. نقش او در ایجاد شهرهای یونانی، قابل ملاحظه بود. در واقع، قسمت عمده ی این طرح به وسیله ی او به انجام رسید. پسر وی، انتیوکس دوم که بعد از او به سلطنت رسید، هرچند بخشی از آنچه را که پدرش عمدا از دست داده بود دوباره بدست آورد، (251 پیش از میلاد) اما به بازگرداندن قدرت در قلمرو میراث یافته، موفق نشد. او حتی با ازدواج و طلاق یک شاهدخت مصری، اواخر فرمانروایی خود را نیز قرین اغتشاش ساخت.
با سلطنت پسر و جانشین او، سلوکوس دوم (246 تا 225 پیش از میلاد ) عوامل تجزیه و اختلاف به تدریج دولت سلوکی را با دشواری های جدی روبرو کرد. وی، نه قادر به دفع طغیان باختر و پارت شد و نه در کشمکش هایی که با مصر یافت، حیثیت دولت خود را تامین کرد.
سلطنت پسر و جانشین او (سلوکوس سوم) فقط دو سال (225 تا 223 پیش از میلاد) به طول انجامید. برادرش، انتیوکوس سوم (223 تا 187 پیش از میلاد) معروف به «کبیر» در لشکرکشی به شرق، باختر و پارت اشکانیان را به اظهار انقیاد واداشت. اما، در حمله ای که به خاک یونان کرد، با قدرت روم برخورد کرد (188 پیش از میلاد) و دچار وهن و سستی گردید. پسرش سلوکوس چهارم که بعد از او به سلطنت رسید (187 پیش از میلاد) و «فیلوپاتر» (Philopater) خوانده شد، سیاست پدر را در رعایت حسن همجواری با روم مراعات کرد. همچنین، با مصر و مقدونیه نیز از هرگونه درگیری، خوداری ورزید. او به دست وزیر خود «هلیودوروس»(Heliodorus) کشته شد (175 پیش از میلاد) و علت قتلش نیز مجهول ماند. انتیوکوس چهارم که بعد از او سلطنت یافت، برادر او بود. خشونت وی در فلسطین با مقاومت یهود مواجه شد. کوششی هم که در مصر برای تسخیر آن سرزمین کرد، با دخالت روم ناموفق ماند. انتیوکوس چهارم، جهت رفع آنچه او آن را «غائله پارت» می خواند، لشکری هم به شرق کشید. اما، توفیقی نیافت و جانش را نیز بر سر این کار نهاد (163 پیش از میلاد).
سلطنت پسرش، انتیوکوس پنجم، مدت زیادی طول نکشید. وی یک سال بعد از بر تخت نشینی در انطاکیه به وسیله ی «دیمتریوس» (پسر سلوکوس چهارم) به قتل رسید (162 پیش از میلاد) دیمتریوس که چندی به عنوان گروگان در روم زیسته بود، در بازگشت به سوریه – به دنبال غلبه بر مدعی – تا حدودی به اعاده ی نظم توفیق یافت و خود را منجی (سوتر – Soter) نامید.
شورش یهود را هم که از چند سالی پیش از وی در فلسطین موجب اغتشاش شده بود سرکوب کرد (161پیش از میلاد) اما توفیقی که در این کار یافت وحشت و سوء ظن همسایگان را تحریک کرد. سرانجام، در جنگ با یک مدعی موسوم به «الکساندربالاس»(A.Balas) که همسایگانش، از جمله مصر، او را بر ضد وی تحریک کرده بودند، کشته شد (150 پیش از میلاد).
فرمانروایی الکساندربالاس (150 تا 145 پیش از میلاد) که خود را پسر و وارث انتیوکوس چهارم می خواند، سرآغاز یک نزاع بدفرجام خانگی در خاندان سلوکی بود که ضعف و انحطاط قطعی قدرت آن خاندان را در پی داشت. توسعه ی قدرت اشکانیان به جانب غرب، هر روز بیش از پیش سلوکیان را به سوی سوریه به عقب نشینی وادار می کرد. تلاش ناموفق دیمتریوس دوم هم که برای دفع غائله ی پارت به آنجا لشکرکشی کرد، به شکست و اسارت او انجامید (141 پیش از میلاد). با آنکه برادر و جانشین او، انتیوکوس هفتم در مدت اسارت او توفیق قابل ملاحظه ای در غلبه بر دشواری ها یافت، اما شکست او در جنگ با اشکانیان (129 پیش از میلاد) سرانجام به قدرت سلوکی ها در ولایات شرقی خاتمه داد. از آن پس، قلمرو سلوکیان منحصر به سوریه گشت و در آنجا نیز سلطنت آنان تا انقراض نهایی به دست روم (64 پیش از میلاد) در جنگ های خانگی و در کشمکش های بی سرانجام گذشت.
از 248 سال (321 تا 64 پیش از میلاد) مدت سلطنت آنان، ایران بیش از 65 سال (312 تا 247 پیش از میلاد) به تمامی زیر فرمان آنان بود
اشکانیان – پارت ها
سلطه ی جانشینان اسکندر بر قلمرو هخامنشی (با وجود خشونت نظامی سلوکیان) در سراسر ایران طولانی نشد و فترت حاکمیت در ایران، شصت و پنج سالی بیش نکشید. حتی در همان دوران اقتدار نظامی سلوکیان – مقارن با سال هایی که مهاجران یونانی در استان باکتریا (باختر، بلخ) به رهبری سر کرده ی خویش به نام دیودوتس، اعلام استقلال کردند (حدود 250 پیش از میلاد) – در استان پارت (پارتیا، پرثوه) نیز دولت ایرانی مستقلی به وجود آمد که به نام موسس آن دولت، ارشکان (اشکان، اشکانیان) نامیده شد. بعدها به دنبال طرد سلوکیان از ایران، این دولت به شاهنشاهی بزرگی تبدیل شد که در توالی شاهنشاهی های بزرگ شرق، ششمین شاهنشاهی بزرگ دنیای باستان محسوب شد. این دولت طی چندین قرن فرمانروایی، از بسیاری جهات هماورد و رقیب و حریف روم بود.
ارشک اول موسس این دولت که بر وفق روایات، سرکرده ی طایفه آریایی پرنی (اپرنی) از طوایف وابسته به اتحادیه ی داهه از عشایر سکایی حدود باختر بود – بنابر مشهور – حدود دو سال بعد از اعلام استقلال کشته شد. برادر وی تیردات، که جانشین او گردید خود را ظاهرا به احترام نام او ارشک خواند (ارشک دوم). پادشاهان بعد از وی هم از همین بابت، نام ارشک را به عنوان نوعی لقب بر نام خود افزودند. بدین گونه، سلسله ی جانشینان ارشک به نام «ارشکان» یا «اشکان» یا «اشکانیان» خوانده شدند.
هر چند دولت اشکانی به وسیله ی ارشک اول و برادرش تیردات (که امروز دیگر تردیدی در تاریخی بودن آنان نیست) پایه گذاری شد، اما تاسیس واقعی آن به وسیله ی میتره دات (مهرداد) اول، (ششمین اشک) و تحکیم نهایی آن به وسیله ی مهرداد دوم، (نهمین اشک) انجام شد. ظاهرا، مقارن این احوال که چندی بعد منجر به طرد قطعی سلوکیان از ایران شد، پادشاهان این سلسه خود را وارث ملک پادشاهان قدیم پارس (هخامنشی ها) خواندند. چنانکه از یک مورخ یونانی (آریان) نقل شده است، نسبت خود را هم به هخامنشی ها رساندند، البته با انتساب به ارتخشیر دوم. اما، شاهنشاهی پارت با شاهنشاهی هخامنشی به کلی تفاوت داشت. نه تنها نظام حکومت آن هرگز استواری و انسجام آن دولت را دارا نبود، بلکه وسعت آن هم حتی بدون مصر که از زمان اسکندر به کلی از ایران جدا شد، به پای وسعت شاهنشاهی هخامنشی نرسید.
قلمرو آنان که شامل تعدادی دولت های مستقل دست نشانده هم می شد، در آنچه به وسیله ی حکام (ساتراپ های) اشکانی اداره می شد، شامل هجده استان ( ساتراپی ) بود که یازده استان را از استان های علیا و هفت استان را، استان های سفلی می خواندند. استان های علیا، شامل ولایات شرقی این قلمرو و استان های سفلی خوانده می شد، عبارت بودند از :
1. میان رودان – بین النهرین – (Mesopotimia) با سرزمین های شمال بابل.
2. آپولونیاتیس (Apolloniatis) : جلگه ی واقع در شرق دجله.
3. خالونی تیس (Chalonitis) : بلندی های اطراف ابرسن (زاگرس).
4. ماد غربی : حدود نهاوند.
5. کامبادین (Cambaden) : حدود بیستون و بخش کوهستانی ماد.
6. ماد علیا : اکباتانا (همدان)
7. رگیان (Rhagiane) : نواحی شرقی ماد.
ولایت شرقی که استان های علیا خوانده می شدند، از این قرار بودند :
8. خوارنه (Choarene) : سردره ی خوار.
9. کومیسنه (Comisene) : کومس (قومس) ناحیه ی کناره کویر.
10. هورکانیا (Hyrcania) : گرگان.
11. استابنه (Astabene) : ناحیه ی استو (قوچان)
12. پارتیا (Parthyene) : خراسان.
13. اپه ورکتی کنه (Apavarcticene) : ابیورد، حدود کلات.
14. مرگیانه (Margiane) : ولایت مرو.
15. آریا (Aria) : هریو، ولایت هرات.
16. انائون (Anauen) : بخش جنوبی هرات.
17. زرنگیان (Zarangiane) : زرنج، کناره ی هامون.
18. آراخوزیا (Arachosia) : رخج در ساحل علیای هیرمند در ناحیه ی قندهار.
ولایت ***تان در قسمت سفلای هیرمند، دولت محلی مستقل داشت و بر خلاف آنچه در بعضی ماخذ آمده است، استان نوزدهم قلمرو اشکانیان محسوب نمی شد. علاوه بر این استان های هجده گانه که فقط قسمتی از قلمرو داخلی هخامنشی ها بود، تعدادی از استان های سابق هخامنشی هم در این دوره به صورت امارت های مستقل در اطراف این ولایت وجود داشت. فرمانروایان این مناطق خود را متحد و تحت الحمایه ی اشکانیان می شمردند. اما، در عین آنکه به پادشاه متبوع خود باج می دادند و در هنگام ضرورت، سپاه مجهز زیر فرمان او قرار می دادند، در سایر امور استقلال داشتند. بنابراین، در برخی موارد هم از تبعیت دولت پارت خارج می شدند و به تبعیت دولت مهاجم یا مخاصم در می آمدند. بدین گونه، قلمرو اشکانیان شامل یک مجموعه ی ملوک الطوایفی بود که خاندان ارشک، در راس آنها قرار داشت. اتحاد آنها، به خصوص در مواقع جنگ، وحدت و تمامیت قلمرو ارشک ها را تامین می کرد. تعدادی از این دولت های تابع که در نهایت جزو قلمرو رسمی پادشاه اشکانی محسوب می شدند، از این قرار بود :
19 . ارمنستان که پادشاه مستقل آن، بیشتر متحد و دست نشانده ی پارت بود. اما، با توجه به اینکه وی از خاندان اشکانیان بود، ولی بارها به روم می تاخت، و بهانه ی جنگ ایران و روم می شد.
20. امارت اسروئن (Osroene) در شمال شرقی میان رودان که زیر سلطه ی سلاله ی عرب ابجر (Abgar) اداره می شد. مرکز آن «ادسا» (Edessa) نام داشت که بعد اورفه و الرها خوانده شد.
21. امارت کردئن (Cordoen) – بیت کردو – در جنوب دریاچه ی وان و مشرق دجله که سرزمینی کوهستانی بود.
22. امارت آدیابن (Adiabene) – حدیب، حاجی آباد – در کنار رود زاب که شامل سرزمین آشور می شد و مرکز آن، اربل (Arbela) خوانده می شد.
23. امارت هترا (Hatra)، الحضر در واحه، واقع در مغرب دجله که قلعه ای استوار داشت.
24. امارت آتروپاتن (Atropaten) سرزمین آذربایجان که ماد کوچک نیز خوانده می شد و در دوران سلوکی هم مستقل بود. این ولایت در عهد اشکانیان زیر فرمانروایی یک شاهزاده ی اشکانی اداره می شد. پادشاه این ولایت، متحد و تحت الحمایه ی اشک بود. آذربایجان در عهد سلوکی نیز مانند عهد اشکانیان، یک مرکز دینی آریایی بود. در عین حال، یک سنگر ایرانیگری در مقابل یونانی مآبی رایج زمان نیز محسوب می شد.
25. امارت میسان (Mesene) که در سرزمین های میان رودان جنوبی در اطراف مصب دجله و فرات قرار داشت و مرکز آن به نام «خاراکس» (Charax) تقریبا در محل خرمشهر کنونی واقع بود.
26. امارت ایلام (Elymais) در شرق دجله که شامل شوش و اهواز کنونی بود و تا قسمتی از دره های ابرسن ادامه داشت. با آنکه مهرداد اول آنجا را تسخیر کرد، بعدها دوباره استقلال محلی یافت و بارها در مقابل اشکانیان قیام کرد.
27. امارت پارس که پادشاهان کوچک محلی آن، از زمان سلوکیان مستقل بودند. در عهد اشکانیان، قسمتی از نواحی جنوبی کرمان هم به آنان تعلق یافت. قلمرو آنان، کانون آیین زرتشت و آتش مقدس قوم بود و با آنکه اشکانیان آنجا را به انقیاد درآوردند، دعوی استقلال آنان باقی ماند.
سوار پارتی – Palazzo Madama – تورین – ایتال
سرزمین های باختر و سغد، هرگز جزو قلمرو اشکانیان درنیامدند. چنانکه سرزمین های واقع در شمال دره ی اترک هم که جزیی از سرزمین عشایر داهه و سکایی بود، از شمول در داخل قلمرو ارشک ها خارج ماندند. حتی، طوایف ساکن در آن نواحی بارها در مرزهای شرقی اشکانیان، مزاحم و معارض دولت آنان نیز می شدند.
به دنبال طرد نهایی سلوکیان از خاک ایران، دولت اشکانی که در توسعه به جانب غرب ظاهرا ناظر به تسخیر تمام میراث هخامنشی ها بود، با دولت روم که او نیز در توسعه به جانب شرق خواهان دستیابی به میراث فتوحات اسکندر به نظر می رسید، در نواحی ارمنستان و سوریه با یکدیگر تصادم پیدا کردند.
اولین تصادم، بین یازدهمین اشک (فرهاد سوم) با پمپه، سردار معروف روم روی داد. این برخورد به جنگ منجر نگردید و در واقع فقط یک تصادم سیاسی بود (حدود 63 پیش از میلاد).
تصادم واقعی، اول بار در عهد «ارد اول» اشک سیزدهم واقع شد که محرک آن تجاوز «کراسوس» (سردار روم) به مرزهای ایران بود. این برخورد در حران (کاره) به شکست و قتل کراسوس و اسارت عده ی زیادی از سربازان او منجر گشت (53 پیش از میلاد). از آن پس، روم بارها با پارت که خود را حریف و هماورد واقعی او نشان داد، به زورآزمایی پرداخت. بهانه، مرزهای سوریه و مسایل ارمنستان بود، اما تعرض همواره جز در مواردی که پارت خود را ناچار به تلافی یا استرداد می یافت، از جانب روم می شد. بالاخره، از عهد ارد اول (اشک سیزدهم) تا عهد اردوان پنجم (اشک بیست و هشتم) که آخرین پادشاه این سلسله نیز بود، لااقل هفت جنگ عمده ایران و روم را در روی یکدیگر قرار داد. چند بار هم تیسفون، تختگاه اشکانیان، به دست رومیان افتاد.
اما، در تمام موارد سودای جهانگیری روم از طرف اشکانیان با مانع مواجه شد و روم هرگز موفق نشد که قسمتی از خاک ایران را به قلمرو خود ملحق کند. حتی، آخرین اشک این خاندان که بعدها مغلوب اردشیر بابکان موسس دولت ساسانی گشت، حمله ی خائنانه و نفرت انگیز «کاراکالا» امپراتور دیوانه ی روم را به شدت در هم شکست (215 پیش از میلاد). در این راستا، خاندان اشکانیان که در معرض سقوط و انقراض بود، قلمرو خود را نه با یک فاتح اجنبی، بلکه به یک مدعی ایرانی باخت.
سوار سنگین اسلحه ی پارتی در نبرد با شیر. عکس از موزه بریتانیا
پادشاهی اشکانیان، چهارسد و هفتاد سال طول کشید و در این مدت، بیست و نه اشک از این سلسله در ایران فرمانروایی کردند. پایتخت آنان در دوران اعتلای سلطنت ایشان، تیسفون و سلوکیه در نزدیک دجله بود. در اوایل تاسیس دولت، شهر نسا در نزدیک عشق آباد کنونی و شهر دارا در ناحیه ی ابیورد و در هنگام تابستان که پادشاه از بابل به ماد و پارت و گرگان می رفت، گاه اکباتانا و گاه شهر هکاتوم پلیس (سد دروازه در قومس) مقر موقت دربار شد. بی شک نظام ملوک الطوایفی که از اسباب فقدان تمرکز در قدرت بود، اختلافات خانوادگی که همین عدم تمرکز آن را مخاطره آمیزتر می کرد و شاید نفرت و مخالفت موبدان زرتشتی که سیاست تسامح و اغماض اشکانیان را به نظر مخالفت می دیدند، از عوامل انحطاط دولت آنان شد.
تنگ شیشه ای دمیده در قالب به رنگ سبز روشن – یافت شده در منطقه ی آذربایجان
سده 1 و 2 میلادی
جنگ های فرساینده ای که در مدت پنج سده آنان را در شرق و غرب مشغول داشت نیز، خود عامل عمده ای در ایجاد ناخرسندی هایی شد که از زیاده روی های دایم طبقات جنگجو و قدرتمند در بین طبقات فرودین جامعه حاصل می شد.
حاصل عمده ی فرمانروایی آنان، حفظ تمدن ایران از تهاجمات ویرانگر طوایف مرزهای شرقی و نیز، حفظ تمامیت ایران در مقابل تجاوز خزنده ی روم به جانب شرق بود. در هر دو مورد، مساعی آنان اهمیت قابل ملاحظه ای برای تاریخ ایران داشت.
مجسمه ی سفالی باکوس – پارتی – یافت شده در شوش – طول : 15 سانتیمتر
عکس از تارنمای موزه ملی
نام شاهان اشکانی :
ارشک (اشک یکم) حدود۲۵0- ۲۴۷ پیش از میلاد
تیرداد یکم (اشک دوم) حدود ۲۴۷- ۲۱۱ پیش از میلاد
اَردوان یکم (اشک سوم) حدود ۲۱۱- ۱۹۱ پیش از میلاد
فریاپت (اشک چهارم) حدود ۱۹۱- ۱۷۶ پیش از میلاد
فرهاد یکم (اشک پنجم) حدود ۱۷۶- ۱۷۱ پیش از میلاد
مهرداد یکم (اشک ششم) حدود ۱۷۱- ۱۳۸ یا ۱۳۷ پیش از میلاد
فرهاد دوم (اشک هفتم) حدود ۱۳۸ یا ۱۳۷- ۱۲۸ پیش از میلاد
اردوان دوم (اشک هشتم) حدود ۱۲۸- ۱۲۳ پیش از میلاد
مهرداد دوم (اشک نهم) حدود ۱۲۳ – ۷۶ پیش از میلاد
سیناتروک (اشک دهم) ۷۶ یا ۷۵ – ۷۰ یا ۶۹ پیش از میلاد
فرهاد سوم (اشک یازدهم) ۷۰ یا ۶۹ – ۵۸ یا ۵۷ پیش از میلاد
مهرداد سوم (اشک دوازدهم) ۵۸ یا ۵۷ – ۵۶ پیش از میلاد
اُرد یکم (اشک سیزدهم) حدود ۵۶ – ۳۷ یا ۳۶ پیش از میلاد
فرهاد چهارم (اشک چهاردهم) حدود ۳۷ – ۲ پیش از میلاد
فرهاد پنجم یا فرهادک (اشک پانزدهم) ۲ پیش از میلاد – ۴ میلادی
ملكه موزا (۲ پیش از میلاد – ۴ میلادی) همراه با پسرش فرهاد پنجم
اُرد دوم (اشک شانزدهم) ۴ – ۶ یا ۷ میلادی
ونُن یکم (اشک هفدهم) ۷ یا ۸ – ۱۲ میلادی
اردوان سوم (اشک هیجدهم) ۱۲ – ۳۹ یا ۴۰ میلادی
تیرداد سوم حدود ۳۶ – 39 میلادی
وردان (اشک نوزدهم) ۳۹ یا ۴۰ – ۴۵ میلادی
گودرز (اشک بیستم) ۴۱ – ۴۵ میلادی
ونن دوم (اشک بیست و یکم) ۵۱ میلادی
بلاش یکم (اشک بیست و دوم) ۵۱ – ۷۷ یا ۷۸ میلادی
پاکور (اشک بیست و سوم) ۷۸ – ۱۰۸ یا ۱۱۰ میلادی
اردوان چهارم ۱۰۸ – ۱۱۰ میلادی
خسرو (اشک بیست و چهارم) حدود ۱۱۰ – ۱۲۸ یا ۱۲۹ میلادی
بلاش دوم (اشک بیست و پنجم) ۱۲۸ یا ۱۲۹ – ۱۴۷ میلادی
مهرداد چهارم (۱۲۸؟ یا ۱۲۹؟ – ۱۴۷؟ میلادی)
بلاش سوم (اشک بیست و ششم) ۱۴۷ – ۱۹۱ میلادی
بلاش چهارم (اشک بیست و هفتم) ۱۹۱ – ۲۰۸ میلادی
بلاش پنجم (اشک بیست و هشتم) ۲۰۸ – حدود ۲۱۶ میلادی
اردوان پنجم (اشک بیست و نهم) حدود ۲۱۶ – ۲۲۶ میلادی
بلاش ششم
اردوازد
سر مرمری پارتی – یافت شده در شوش – طول : 10 سانتیمتر، عرض : 7 سانتیمتر
عکس از تارنمای موزه ی ملی