تعریف اوتریفیکاسیون
اکتبر 30, 2019گاباتین برای چه بیمارانی تجویز می شود
نوامبر 3, 2019شمس تبریزی
در مورد شمس تبریزی و سخنان و آثار او مباحث زیادی وجود دارد، این انسان بزرگ و اندیشمند سده هفتم هجری شمسی انسانی بوده است که کراماتش در اقصی نقاط جهان از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است و همیشه مورد احترام قرار گرفته است، و بیشتر از همه در وصفش مولانا جلال الدین بلخی صحبت کرده است، بله دیوان غزلیات شمس تبریزی مولانا شامل هشتصد غزل در وصف این عارف و متصوف جهان اسلام بوده است.
آرامگاه این عارف و صوفی بزرگ دنیای اسلام در شهرخوی می باشد.
شخصیت والای شمس الحق تبریزی را می توان در سخنان گوهربار ایشان بیشتر درک کرد بنابراین پاره ای از سخنان ایشان را در ادامه عنوان می کنیم:
سخنان شمس تبریزی
- مرد آنست که عیب بر خود نهد.
- آری زهی کافران مسلمان
- زهی افترا، از هزار راست، منورتر و خوش تر و مبارک تر
- هر که را دوست دارم، جفا پیش آرم، اگر آن را قبول کرد، من از آن او باشم.
- بعضی خیال خود را به خدایی گرفته اند.
- درویش را، درویشی و خاموشی.
- راست نتوانم گفتن، که من راستی آغاز کردم، مرا بیرون کردند. اگر تمام راست کنمی، به یک بار همه شهر مرا بیرون کردندی.
- اعتقاد و عشق دلیر کند، و همه ترس ها ببرد.
هر اعتقاد که آن را گرم کرد، آن را نگه دار. و هر اعتقاد که تو را سرد کرد، از آن دور باش. - گفتند: ما را تفسیر قرآن بساز. گفتم: تفسیر ما چنان است که می دانید.
نی از محمد، و نی از خدا، این من نیز منکر می شود مرا.
می گویمش: چون منکری رها کن برو. ما را چه صداع ( دردسر ) می دهی؟
می گوید: نی، نروم. سخن من فهم نمی کند.
چنان که آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی او خواندی. لا غیر
یکی را هم او خواندی هم غیر او
یکی نه او خواندی نه غیر او
آن خط سوم منم که سخن گویم، نه من دانم نه غیر من. - کجاست؟ گفتم: آخر آن معنی او را بود و این فضیلت دگر مزید، و این انکار که تو می کنی بر او و این تصرف، نه که عین دعوت است ؟
مرا که برادر می خواند و فرزند. نه که دعوت است ؟
پس دعوت می کنی و می گویی دعوت نباید کردن، نیکو همدرد بود، نیکو مونس بود.
شگرف مردی بود شیخ محمد، اما در متابعت نبود.
یکی گفت: عین متابعت خود آن بود. گفتم: نی متابعت نمی کرد. - محمدی آن باشد که شکسته دل باشد. پیشینیان شکسته تن بودند.
- می پنداری آنکس که لذات برگیرد. حسرت او کمتر باشد ؟
حقا که حسرت او بیشتر باشد. زیرا که او به این عالم بیشتر خوی کرده باشد. - آنجا ( تبریز ) کسانی بودند که من کمترین ایشانم. که بحر مرا برون انداخته است.
همچنان که خاشاک از دریا به گوشه ای افتد. چنینم تا آنها چون باشد.
چنان که شیخ محمد بن عربی در دمشق می گفت که محمد پرده دار ماست
می گفتم: آنچه در خود می بینی. در محمد چرا نمی بینی ؟
هرکسی پرده دار خود است. گفت آنجا که حقیقت معرفت است. دعوت کجاست ؟ و کن و مکن - بر بعضی لباس فسق، عاریتی است. بر بعضی لباس صلاح، عاریتی است.
- گفت: نماز کردند ؟ گفت: آری گفت: آه. گفت: نماز همه عمرم بتو دهم. آن آه را به من ده.
- مقصود از وجود عالم. ملاقات دو دوست بود، که روی درهم نهند، جهت خدا، دور از هوی ( خودخواهی )
- آزادی در بی آرزویی است.
- چون به سوی کعبه نماز می باید کرد. فرض کن آفاق عالم جمله جمع شدند گرد کعبه حلقه کردند و سجود کردند.
چون کعبه را از میان حلقه بگیری. نه سجود هر یکی سوی همدگر باشد.
دل خود را سجود کرده اند. - مرد چون پیر شود طرح کودکان گیرد.
- کافران را دوست می دارم، از آن جهت که دعوی دوستی نمی کنند می گویند: ما کافریم، دشمنیم.
- عقل تا درگاه ره می برد. اما اندرون خانه ره نمی برد. آنجا عقل حجاب است، دل حجاب است، و سر حجاب.
- گفتن جان کندن است و شنیدن، جان پروردن.
- دل من خزینه ی کسی نیست، خزینه ی حق است.
- حق به دست من است، با من نیست.
- صد هزار درم با من خرج کنی، چنان نباشد که حرمت سخن من بداری.