طراحی بزرگ خدا و اشتباه بزرگ بشر
مطلب از سایت دانشجو
آنچه از علم در کتاب طراحی بزرگ مطرح شده، ممکن است صددرصد درست باشد، ولی آنچه از فلسفه در آن نتیجه گیری شده به کلی اشتباه است و مربوط به پیش فرضهای غلط ذهنی در مورد خدا می شود.
مدتی است که کتاب فیزیکدان معروف، استیون هاوکینگ، با نام “طراحی بزرگ” موضوعی را مطرح کرده با این عنوان که “خدا جهان را ایجاد نکرده، بلکه انفجار بزرگ نتیجه اجتناب ناپذیر قوانین فیزیک است”. به این موضوع از دو دیدگاه باید نگاه کرد:
نخست اینکه، قلمرو تخصص و دخالت هر علم نباید فراموش شود:
این موضوع یکی از مهمترین مسائل موجود در حیطه شناخت علم است. وقتی یک رشته علمی شروع به نظریه پردازی می کند، باید قلمرو تعریف شده آن را در نظر داشته باشد. مفهوم پژوهش تخصصی این است که مثلا یک شیمیدان، آنچه را که مشاهده کرده است عینا نقل کند، یک ریاضیدان هم همین طور و یک فیزیکدان هم به همین ترتیب. درواقع، برای پی بردن به نظام هستی، متخصصان علوم باید آخرین و جامعترین یافته های علمی و تخصصی خود را برای تکمیل یک پازل بسیار بزرگتر از اسرار آفرینش در کنار هم قرار دهند، و باید توجه کرد که نتیجه گیری، تفسیر و برداشت از این یافته ها تنها به عهده یکی از آن متخصصان نیست، بلکه آنها باید همگی و به کمک منخصصان سایر رشته ها و در راس آنها متخصصان رشته علوم انسانی اقدام به تفسیر یافته ها نمایند.
در خصوص نظریه استیون هاوکینگ هم وضع به همین منوال است. او نهایتا باید بگوید آخرین و جامعترین یافته اش در تخصص علمی اش چیست و منتظر باشد تا بقیه متخصصان هم یافته های خود را اصطلاحا روی میز بریزند، و بعد از آن باید اقدام به نتیجه گیری شود. چون همان طور که یک فیلسوف نمی تواند صرفا با تکیه بر یافته خود و بدون در نظر گرفتن نظر فیزیکدانان، ادعا کند که به اسرار هستی و نظام آفرینش و جزئیات آن پی برده است، یک فیزیکدان هم نمی تواند بدون مشورت با فیلسوفان چنین ادعایی بکند. دلیل این هم بسیار روشن است؛ هر متخصص واقعا در همان رشته خود متخصص است. کسی نمی گوید یافته استیون هاوکینگ از نظر علمی غلط است (ضمنا کسی آن را تایید هم نمی کند)، آنچه سایرین می گویند این است که نویسنده کتاب “طراحی بزرگ” در فیزیک متخصص است و حرف و نظریه او حداکثر در مورد علم فیزیک می تواند درست و حجت باشد همان طور که اشاره شد از اینجا به بعد باید اندکی سعه صدر نشان داد تا همه متخصصان یافته های خود را روی میز بریزند. و آنچه مبرهن است، این که متخصصان علوم نمی توانند در مورد کلیات نظام هستی نظریه ارائه دهند، ولی متخصصان فلسفه و دین قادر هستند چنین نظریه هایی بدهند و این امر دقیقا مربوط به ماهیت و ذات هر رشته علمی است.
به هر حال، استیون هاوکینگ این اصل را نقض کرده و با یافتن یک گزاره علمی (هرچند درست) شتابزده عمل کرده و در قلمرو سایر علوم وارد شده و اقدام به تفسیر و نتیجه گیری و برداشت در موضوعی کرده است که تخصص وی نیست، و همین امر باعث می شود مردمی که به مقام علمی وی اعتماد دارند، دچار ابهام شوند و برداشت او را (به جای یافته علمی او) علمی و حجت بدانند.
در واقع، مردم باید بدانند که از هر متخصصی چه سخنی را باید انتظار داشته باشند و بپذیرند، و در مورد نظریه فوق هم آنها باید به این نکته توجه کنند که آنچه درست است (یا ممکن است درست باشد)، یافته علمی استیون هاوکینگ است، نه برداشت فلسفی وی.
یافته علمی نویسنده کتاب فوق این است: “انفجار بزرگ، بدون علت رخ داده است.”
در حالی که برداشت فلسفی وی چنین است: “خدا جهان را ایجاد نکرده است.”
دوم اینکه، برداشتها و نتیجه گیریها باید اصلاح شود:
اکنون آخرین یافته علمی فیزیکدان مشهور جهان را با سخن آخرین کتاب آسمانی جهان مقایسه می کنیم:
در قرآن چنین آمده است: “آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین بسته بود، ما آنها را بشکافتیم و از آب، هر چیز را زنده گردانیدیم. چرا باز به خدا ایمان نمی آورند پس چرا باز به خدا ایمان نمی آورند” سوره انبیاء، آیه 30 (ترجمه الهی قمشه ای).
در اینجا باید به نکته ای ظریف اشاره کرد: هاوکینگ می گوید انفجار بزرگ خودبخود رخ داده است (بدون علت). چرا چنین قضاوتی کرده است؟ آیا به این دلیل نیست که دیگر علتی برای وقوع آن نیافته است؟
اجازه بدهید اینگونه به موضوع نگاه کنیم:
یکی از مشهورترین فیزیکدانهای جهان در بررسیها و مطالعات خود به این نتیجه می رسد که دیگر قادر نیست برای انفجار بزرگ دلیلی پیدا کند و به همه اعلام می کند که واقعا دلیلی برای رخ دادن انفجار بزرگ وجود ندارد. سوال این است که فیزیکدان با استفاده از چه علمی، دلیلی برای انفجار بزرگ پیدا نکرده است؟ -طبیعتا باید پاسخ داد با استفاده از “علم فیزیک”. یعنی چه؟ -یعنی هاوکینگ که به دنبال دلیلی فیزیکی برای رخ دادن انفجار بزرگ بوده، نتوانسته آن دلیل فیزیکی را تحت هیچ شرایطی پیدا کند. توضیح اینکه، در عالَم فیزیک، دیگر دلیلی برای رخ دادن انفجار بزرگ پیدا نشده است. و چون دلیلی یافت نشده، هاوکینگ مجبور بوده است که بگوید جهان، خود را ایجاد کرده است (یا انفجار بزرگ خودبخودی صورت گرفته است). چرا او مجبور به چنین استدلالی بوده؟ -واضح است؛ چون 1) مشاهده و تجربه نشان می دهد که جهان وجود دارد، 2) مشاهده و تجربه نشان می دهد که جهان را علتی بیرونی ایجاد نکرده است. از (1) و (2) می توان نتیجه گرفت که جهان خودبخودی به وجود آمده است.
نکته ظریف دقیقا در گزاره شماره (2) است: “مشاهده و تجربه نشان می دهد که جهان را علتی بیرونی ایجاد نکرده است.” اینجا باید پرسید آیا هاوکینگ انتظار داشت خدا را از طریق مشاهده فیزیکی ببیند؟ اتفاقا یافته هاوکینگ (اگر درست باشد) بسیار با خداباوری موافق و هماهنگ است، چراکه هاوکینگ یا هر دانشمند دیگر در هر جای این جهان باید هم در بررسیهای خود به این نتیجه برسند که فیزیک هیچگاه، علت العلل را کشف نخواهد کرد. به چه دلیل؟ -چون همان طور که در دیدگاه نخست بحث شد، حیطه شناخت هر علم محدود به آن علم است و مثلا فیزیک نمی تواند غیر فیزیک را کشف کند. چرا؟ -چون اگر چنین چیزی را مشاهده هم بکند، باز مطابق اصول پایه علم خود، آن را نخواهد پذیرفت، به این دلیل که اصول علم فیزیک به او اجازه چنین پذیرشی نمی دهد، و اگر چنین پذیرشی را انجام دهد، دیگر نام او فیزیکدان نیست.
پس این نتیجه گیری که جهان ناچارا قادر به ایجاد خود است، فقط از نوع تفکر پوزیتیویستی که بر علم فیزیک حاکم است، نشات می گیرد. در علم فیزیک (آنهم با دیدگاه پوزیتیویستی) ما آنچه را که نتوانیم مشاهده کنیم، نمی توانیم آن را باور کنیم، و بدیهی است که با این دیدگاه هیچگاه خدا را باور نخواهیم کرد. اتفاقا اگر هاوکینگ دلیلی فیزیکی برای انفجار بزرگ پیدا می کرد، باید باز هم به جستجو و تحقیق ادامه می داد تا روزی به جایی می رسید که دیگر نمی توانست دلیلی فیزیکی برای آن ارائه دهد. چون دقیقا همینجاست که مرز بین ماده و غیر ماده مشخص می شود.
وقتی علمی می گوید دلیلی برای فلان معلول یافت نشد، به این معنی است که قلمرو و حیطه شناخت آن علم به پایان رسیده است. از اینجا به بعد دیگر، خود، علمی و حرفه ای نیست که متخصص یک علم، صورت مساله را پاک کند.
آنچه از رجوع دوباره به آیات قرآن در مورد مساله “وجود یافتن” و “بودن” دریافت می شود، این است که وقتی خدا می خواهد چیزی “موجود” باشد، اراده می کند و می گوید “باش”، و آن چیز “موجود” می شود؛ کُن، فَیَکُون.
“فرمان نافذ خدا چون اراده خلقت چیزی کند به محض اینکه گوید موجود باش بلافاصله موجود خواهد شد”، آیه 82 سوره یس. حضرت علی (ع) در تفسیر این آیه فرموده: امر خدای متعال فعل و ایجاد اوست والا از خدا امری که صدا و ندایی به گوش رسد نبوده و ممکنات در حال عدم، گوشی که ندای خدا را بشنوند ندارند.
با توجه به این آیه و تفسیر علی (ع) از آن، اظهار نظر استیون هاوکینگ کاملا طبیعی و به گونه ای درست است، و تفاوت فقط در همان است که گفته شد؛ هاوکینگ شتابزده عمل کرده و از حیطه علم فیزیک فراتر رفته و وارد علمی شده که در آن دانش و تخصص ندارد. درواقع، این دانشمند مشهور چون از خداشناسی به حد کافی اطلاع ندارد، نتوانسته است فعلِ رخ داده (وقوع انفجار بزرگ) را با شیوه عمل خدا ارتباط دهد.
نکته مهم این که جهان قبل از انفجار بزرگ در حالت عدم (نیستی) بوده و هیچ قانون فیزیکی در آن نمی توانسته صدق کند (که به این حالت در فیزیک، تکینگی گفته می شود). پس چگونه هاوکینگ با قاطعیت اعلام کرده است که گرانش (که خود، یکی از قوانین فیزیک است) می توانسته موجب انفجار بزرگ شود؟! در حالت عدم، قانون فیزیک اصلا وجود ندارد، پس چگونه فیزیک می خواهد آن را توضیح دهد؟! گرانش یا هر قانون فیزیکی دیگر که وجود نداشته، چگونه باعث انفجار بزرگ شده است؟!
البته به نظر می رسد انتظار و تصور و برداشت این دانشمند انگلیسی از خدا و فعل او، مطابق داستانهای تخیلی و افسانه ای باشد که در دوران کودکی برایش تعریف کرده اند!
جالب است کار این بشر که خدا را با آن جان و روح و زنده بودن رها می کند و به موجودات بیجان، جان می دهد. آیا این افتادن در دام آنتروپومورفیسم نیست؟
ما حاضریم به جهانی که خود در آن زندگی می کنیم و هر لحظه جلوی چشممان است و می بینیم و درک می کنیم و می فهمیم که فقط ماده است و هیچ هوش و جان و اراده و اختیاری ندارد، قدرت و تواناییِ خلقِ خودش را بدهیم، ولی به هیچ وجه حاضر نیستیم به آن خدایی باور داشته باشیم که از آغاز پیدایش بشر، برای هدایت انسان، رسولانش را فرستاد!
“آیا این خلق از نیستی صِرف به وجود آمدند؟ یا خویشتن را خود خلق کردند؟ یا آنکه آسمانها و زمین را این مردم آفریدند؟ بلکه به یقین خدا را نشناختند”، آیات 35 و 36 سوره طور.