جمله مجموعه اى است به هم پیوسته از کلمات که پیامى را بیان مى کند. جمله داراى اجزاءو ارکان است . ارکان جمله آن قسمتهایی هستند که اگر حذف شوند،ساختمان جمله از هم میپاشد. اجزاى جمله آنها هستند که حذفشان به ساختمان جمله آسیبى نمى رساند.
1. نهاد(مسندالیه یا فاعل) + فعل خاص: محمد آمد.
2. نهاد+ مفعول + فعل خاص :محمد کتاب را آورد.
3. نهاد + مسند + فعل ربطی: محمد با هوش است.
هر یک از این سه هسته، معمولا اجزایى مى پذیرند از قبیل متمم، قید، بدل، و مضاف الیه.
اقسام جمله از لحاظ پیام
1. خبرى: جمله اى که به یکى از صورت هاى اِخبارى یا التزامى و مثبت یا منفى، درباره تحقق کار یا حالتى سخن مى گوید : هوا گرم است.
2. پرسشى: جمله اى که به وسیله آن، ظاهراً یا حقیقتاً درباره امرى پرسش شود : حال شما چطور است؟
3. امرى: جمله اى که به وسیله آن، راجع به تحقّق کار یا حالى درخواستى صورت پذیرد :عصبانی نشوید.
وجه امرى شامل هر دو صورت امر و نهى (مصطلح در عربى) است. در جمله هاى امرى خطابى، معمولا نهاد حذف مى شود.
4. عاطفى: جمله اى که با آن، یکى از عواطف و احساسات انسانى بیان شود، از قبیل تحسین، تعجّب، آرزو، و افسوس . شما چقدر خوش ذوق هستید.
اقسام جمله از لحاظ نظم
1 . جمله مستقیم: جمله اى که ارکان یا اجزاى آن، در جاى خود قرار دارند:
مریم دیروز مارا به خانه خود دعوت کرد.
2. جمله غیر مستقیم: جمله اى که نظم دستورى یک یا چند رکن یا جزء آن به هم خورده است:
«مکّه پر است از کوه هاى سنگى کوچک و بزرگ.»
نکته : کاربرد جمله غیر مستقیم معمولا براى تنوع بخشیدن به نوشته است. البته از آن جا که چنین جمله اى، نوشته را به زبان محاوره نزدیک مى کند، باید در کاربرد آن به سبک و حال و هواى اثر توجه داشت. از نمونه هاى خوب کاربرد چنین جمله هایى، آثار «جلال آل احمد» است.
اقسام جمله از لحاظ فعل
1. جمله فعلى = جمله اى که داراى فعل تام است . ماه تابید.
2. جمله اِسنادى = جمله اى که داراى فعل ربطى است.امین با هوش است.
3. جمله بى فعل = جمله اى که فعل ندارد.
حذف جمله حتماً باید با قرینه لفظى یا معنوى، و یا ساختارى باشد .
اقسام جمله هاى داراى فعل
1. جمله ساده = جمله اى که داراى یک فعل است .امین خوابید.
2. جمله مرکب = جمله اى که داراى بیش از یک فعل است .همین که به خانه رسیدم، مهمانان آمدند.
اقسام جمله مرکب
1. ترکیب شده از جمله هاى کامل:
«و مى دانستیم که با نخستین چراغ، شادى ها همه باز خواهند گشت و ما بازخواهیم خندید.»
2. ترکیب شده از جمله هاى ناقص و کامل:
جمله ناقص آن است که به تنهایى داراى معنایى روشن و کامل نیست و معمولا به شکل جمله پیرو به کار مى رود. در این حال، جمله کامل را جمله پایه مى نامند.به درماندگان یاری کن تا خدا مدد کارت باشد.
جمله پایه مقصود اصلى نویسنده را بیان مى کند، در حالى که جمله پیرو به جمله پایه وابسته است و معمولا مفهومى از قبیل علّت، شرط، نتیجه، زمان، و مکان را به آن مى افزاید. جمله پیرو همواره ناقص است و معمولا با حرف ربط مى آید. جمله پیرو گاه پیش و گاه پس از جمله پایه قرار مى گیرد.
جمله معترضه
جمله معترضه جمله اى است که حذف آن به مفهوم اصلى جمله آسیب نرساند.این گونه جمله معمولا مفهومى از قبیل دعا، نفرین، آرزو.
یا توضیح را به مفهوم اصلى جمله مى افزاید. جمله معترضه گاه پس از حرف ربط مى آید و گاه به طور مستقل میان دو خطّ تیره قرار مى گیرد:
استادم- که روانش شاد باد-در عرفان بی نظیر بود.
حذف ارکان یا اجزاى جمله
حذف باید به یکى از سه قرینه زیر صورت پذیرد:
1. قرینه ساختارى (= عرف زبانى): «به چپ، چپ!»، «برپا!».
2. قرینه لفظى:
«یک طرفم دریاست و طرف دیگرم، دشت بى انتها (است).»
3. قرینه معنوى:
« ـ چه کسى در بستر پیامبر به استقبال خطر رفت؟
ـ على (رفت)!»
فعل کلمه یا کلماتی است که یکى از معانى زیر را در زمان گذشته، حال، یا آینده نشان مى دهد:
ـ انجام دادن کارى (حمید نامه نوشت.)
ـ انجام پذیرفتن کارى ( غذا پخته شد.)
ـ رخ دادن حالتى (هوا روشن شد.)
ـ پذیرفتن حالتى (هوا روشن است.)
ـانجام دستور یا امرى ( نامه را بنویس.)
• مفاهیمى که در هر فعل وجود دارند، از این قرارند: معنا ـ زمان ـ شخص ـ تعداد.
فعل خاص فعلى است که صرف مى گردد، یعنى به شش ساخت زیر تبدیل مى شود:
اوّل شخص مفرد، دوّم شخص مفرد، سوّم شخص مفرد.
اوّل شخص جمع، دوّم شخص جمع، سوّم شخص جمع.
قسمت هاى اصلى فعل: بُن + شِناسه.
بن جزء ثابتى است که مفهوم اصلى فعل را نشان مى دهد. هر فعلى داراى بُن است. شناسه جزء متغیّرى است که شخص و تعداد فعل را نمایان مى کند. گاه پیش مى آید که فعل داراى شناسه نباشد. مثال:
شنیدم، شنیدى، شنید ـ شنیدیم، شنیدید، شنیدند.
در این مثال، شنید بُن است و اجزاى دیگر، شناسه اند.
بُن، خود، دو گونه است: بُن ماضى، بُن مضارع.
بُن ماضى در فعل هاى ماضى و مستقبل، و برخى از اسم ها و صفت ها حضور دارد. مثال: آمدى، خواهد آمد، آمدن
بن مضارع در فعل هاى مضارع و اَمر، و برخى از اسم ها و صفت ها وجود دارد.
مثال: می رود، رو، روش.
از بُن مى توان ساخت هاى گوناگون اسمى یا صفتى پدید آورد.این مثال ها را ببینید:
ساخت هاى اسمى یا صفتى از بن ماضى: خریدار، خورده، آفریدگار، دویدن، دیدبان، ساختمان، برآورد، درآمد، سررسید، زد و خورد، گفت و گو
ساخت هاى اسمى یا صفتى از بن مضارع: دونده، دانا، آموزگار، خواهان، آشوبگر، پذیرش، اندیشه، سازمان، خوراک، اندیشناک، کشاکش، سوز و گداز، پندار
مصدر اسمى است که از میان چهار مفهوم فعل، فقط معنا را دارد و از سه مفهوم دیگر (زمان، شخص، تعداد) بى نصیب است. ساخت مصدر چنین است: بن ماضى + ـَ ن. مثال: برخاستن.
معمولا فعل را به این چهار گونه اصلى تقسیم مى کنند: ماضى، مضارع، مستقبل، اَمر.
*فعل ماضى
نشان مى دهد که آغاز انجام معناى فعل در زمان گذشته است.
انواع فعل ماضى
– مطلق یا ساده : (نوشتم – نوشتی – نوشت – نوشتیم – نوشتید – نوشتند)
– استمرارى 🙁 می نوشتم – می نوشتی – می نوشت – می نوشتیم – می نوشتید- می نوشتند)
– نقلى : (نوشته ام – نوشته ای – نوشته است – نوشته ایم – نوشته اید –نوشته اند)
– نقلى مستمر: (می نوشته ام- می نوشته ای- می نوشته است – می نوشته ایم – می نوشته اید – می نوشته اند)
– بعید (نوشته بودم- نوشته بودی – نوشته بود- نوشته بودیم – نوشته بودید- نوشته بودند)
– التزامى 🙁 نوشته باشم – نوشته باشی – نوشته باشد- نوشته باشیم- شنوشته باشید- -شنوشته باشند)
-ابعد:(نوشته بوده ام – نوشته بوده ای – نوشته بوده است – نوشته بوده ایم – نوشته بوده اید – نوشته بوده اند)
-ملموس:( داشتم می نوشتم – داشتی می نوشتی – داشت می نوشت –داشتیم می نوشتیم – داشتید می نوشتید –داشتند می نوشتند)
*فعل مضارع
نشان مى دهد که آغاز تحقّق معناى فعل، در زمان حال یا آینده است.
انواع فعل مضارع
– ساده:( روم – روی – رود – رویم – روید – روند )
– اِخبارى 🙁 می روم – می روی – می رود – می رویم – می روید – می روند )
– التزامى 🙁 بروم – بروی – یرود – برویم – یروید – یروند )
– ملموس :(دارم می یروم – داری میروی – دارد می رود – داریم می رویم – دارید می رویم – دارند می روند)
*فعل مستقبل
نشان مى دهد که آغاز تحقّق معناى فعل، در زمان آینده خواهد بود.
– (خواهم نوشت – خواهی نوشت – خواهد نوشت – خواهیم نوشت – خواهید نوشت – خواهند نوشت )
*فعل اَمر
فعلی است که با آن انجام دادن کاری یاپذیرفتن حالتی را طلب می کنیم.
green: (بنویس )تقسیم بندى فعل از لحاظ ساختمان:
1. ساده: «مولاى ما در میان این جمع چون شمعى مى تابد.»
2. پیشوندى (پیشوند + قسمت اصلى): «سال ها دم فرو بستم.»
3. مرکّب (اسم + قسمت اصلى): «سرانجام، نیمه دیگر رفتارش را نشان مى دهد.»
4. پیشوندى مرکّب (اسم + پیشوند + قسمت اصلى): «انسان حقیقی سرانجام از مبارزه با نفس پیروز سر برمى آورد.»
5. گروه فعلى (ترکیبى از حرف اضافه و اسم و قسمت اصلى): «در راه خدا هرگز از پا ننشین!»
تقسیم بندى فعل از لحاظ نیاز به مفعول:
*لازم
فعلی که به مفعول نیاز ندارد: «از دکتر اجازه گرفتم و باز راهى میدان نبرد شدم.»
*متعدّى
فعلی که به مفعول نیاز دارد: «او دندانهایش را مسواک می کرد.»
*دو وجهى
فعلی که گاه به صورت لازم و گاه متعدّى به کار مى رود: «اى دل! اگر مى شکنى بیصدا بشکن.» (وجه لازم)
«هرگز دلى را نشکن.» (وجه متعدّى)
*معلوم
فعل معلوم فعلى است که نهادش فاعلِ آن باشد یعنی فاعل آن معلوم است.
( شاگردان آمدند.)
*مجهول
فعل مجهول فعلى است که نهاد در حقیقت مفعولِ آن باشد. این فعل همیشه متعدی است.
ساخت فعل مجهول: بن ماضى از فعل متعدّى + هاى غیر ملفوظ + فعل معین از مصدرِ «شدن» متناسب با هَر فعل و ساختِ آن. مثال: خورد + ه + خواهد شد= خورده خواهد شد.
نکته نگارشى: فعل مجهول تنها در جایى به کار مى رود که نویسنده به هر دلیل بخواهد فاعل را پنهان سازد. یا فاعل معلوم نباشد.
-(در بسته شد.)
افعال غیر خاص
افعالی هستند که معنای کاملی ندارند و معنای آنها با آوردنکلمه ای دیگر کامل می شود.
*فعل معین
فعلى است که خود داراى معناى خاصّى نیست و تنها به ما کمک مى کند که ساخت هاى گوناگون افعال را به کار بریم.
فعل هاى معین پرکاربرد از این مصدرها هستند: اَستن، بودن، شدن، گردیدن، گشتن، خواستن، شایستن، بایستن، داشتن.
نکته: وظیفه چهار فعل معین مهم تر از این قرار است:
از مصدر خواستن: ساخت فعل مستقبل.
از مصدر بودن: ساخت فعل هاى بعید و التزامى.
از مصدر اَستن: ساخت فعل نقلى.
از مصدر شدن: ساخت فعل مجهول.
*فعل ربطى
فعلى است که داراى فاعل نیست، بلکه تنها میان مسنَدٌالیه (نهاد) و مسنَد رابطه برقرار مى کند:
«مدینه، آشفته و سرگشته شد.»
فعل هاى ربطى از این مصدرهایند: استن، بودن، شدن، گشتن، گردیدن.
نکته: بعضى از فعل ها مى توانند گاه خاص، گاه معین، و گاه ربطى باشند. مثل فعل :است
ـ خاص: یاد تو همواره با ما است (= وجود دارد.)
ـ معین: یاد تو در هر جا شوری برپا کرده است.
ـ ربطى: یاد تو همواره زنده است.
اسم کلمه اى است که معنى مستقل دارد; زمان خاصّى را نشان نمى دهد; براى نامیدن موجودات به کار مى رود.
گروه اسمى = اسم + وابسته.
گروه اسمى دو گونه است:
موصوف + صفت
مضاف + مضافٌ الیه.
*اسم مشتق
اسمى است که در ساخت آن، بن فعل وجود داشته باشد.
. مثال 🙁 بن مضارع +ش= آرامش)
«من به برکت این پیام خداوند، آرامش یافتم.»
*اسم جامد
اسمی است که در ساختمانش بن فعل نباشد.
مثال:گلاب/کتاب/رخسار
*اسم خاص
اسمی که بر فرد یاافرادی خاص و معین دلالت میکند.
مثال:مدیترانه/خزر
*اسم عام
اسمی که شامل همه گروه همجنس باشد.
مثال:دریا
*اسم ساده
اسمى است که داراى بیش از یک جزء معنادار نباشد.
مثال:قلم/ کتاب
*اسم مرکّب
اسمى است که در عین برخوردارى از مفهوم واحد، داراى بیش از یک جزء باشد،
مثال: روزگار، روزنامه، قلمدان، گریه
*اسم نکره
اسمى است که نزد مخاطب، بر فردى نامعیّن از یک جنس دلالت کند.
مثال:مردی کتاب می خواند.
*اسم معرفه
اسمی است که نزد مخاطب نشانگر فرد یا مفهومی معیّن از یک جنس باشد.
مثال:پیامبر قرآن تلاوت می فرمود.
معمولا اسم نکره علامت ندارد و آن را از معنى باید شناخت.
*اسم مفرد
اسمی است که بر یک موجود یا مفهوم دلالت کند.
مثال:درس/کتاب
*اسم جمع
اسمی است که هم بر بیش از یک موجود دلالت کند و هم داراى نشانه جمع (ها ـ ان) باشد.
مثال:دروس/کتابها
گاهی اسم جمع اسمى است که بر واحدى دلالت دارد که آن واحد بیش از یک فرد یا شىء را شامل مى شود. اسم جمع داراى نشانه جمع نیست.
مثال: رمه، لشکر، مردم
اسم جمع مى تواند جمع بسته شود.
*اسم ذات
اسمی که بطور مستقل مفهومی خارج از ذهن داشته باشد و قابل لمس باشد.
مثال :خانه/ میز
*اسم معنی
اسمی که به طور مستقل در خارج از ذهن وجود ندارد و وجود آن وابسته به مفهوم دیگریست.
مثال:ادب/هوش
*اسم مصدر
اسمى است که حاصل و نتیجه معناى مصدر را نشان مى دهد، بى آن که خود داراى علامت مصدر باشد.
مثال:دانش/ستایش
حاصل مصدر همان اسم مصدر است، منتها ساختى خاص از آن، یعنى: اسم یا صفت + ى; همچون: شادى (نتیجه شاد بودن)، مَردى (نتیجه مَرد بودن).
دیگر ساخت هاى مشهور اسم مصدر از این قرارند:
1. بن مضارع + ـِ ش: دانش.
2. بن مضارع + هاى غیر ملفوظ: گریه.
3. بن ماضى + آر: گفتار.
4. بن مضارع + آن: حنابندان.
5. اسم + آن: چراغان.
6. بن مضارع: دو.
7. بن ماضى + و + بن مضارع: گفتگو.
نقش هاى اسم
نقشِ اسم یعنى وظیفه اى که اسم در جمله بر عهده دارد. این وظیفه در دانش نحو (Syntax) بررسى مى شود، در مقابل دانش صرف یا تکواژشناسى (Morphology) که صرفاً نوع کلمه را بررسى مى کند.
نقش هاى گوناگون اسم از این قرارند:
*نهاد
اسمى که فعل به آن نسبت داده مى شود:
الف. کننده کار (فاعل):محمد آمد.
ب. پذیرنده کار (نایب فاعل): ماه دیده شد.
ج. داراى صفت یا حالتى (مسندٌالیه) :علی با هوش است.
*. مُسند
اسمى که با فعل ربطى به نهاد نسبت داده مى شود.
مثال :خراسان استان است.
*مفعول
اسمى که فعل بر آن واقع شود:
مثال :سعید را دیدم.
تنها افعال متعدّى، مفعول مى پذیرند. مفعول معمولا پیش از حرف نشانه را مى آید.
*. مُتَمِّم (مفعول با واسطه)
اسمى که به وسیله حرف اضافه، معنى فعل را در جمله تکمیل کند.
مثال :علی تکالیفش را در کلاس با خودکار در دفترش نوشت.
هم فعل متعدّى چنین مفعولى را مى پذیرد و هم فعل لازم.
وجوه معانىِ فعل که با متمّم تکمیل مى شوند، از این قبیلند: زمان، مکان، غرض و منظور، ابزار، و چگونگى وقوع فعل.
حروف اضافه مشهور : از،به، با، در، براى، بر.
*قید
اسم یا گروه اسمى که بدون واسطه حرف اضافه، راجع به فعل و گاه غیرِ فعل توضیح دهد:
مثال :”در همان دقایق اول یکدیگر را شناختیم.”
قید ممکن است مانند مثال شامل حرف اضافه و متمم باشد.
*. بَدَل
اسمى که پیش یا پس از اسم دیگر مى آید تا آن را بهتر بشناساند، مثلا لقب، مقام، یا پیشه اش را بیان کند:
مثال:«پدرم …به پشتوانه ابوطالب، بزرگِ سرزمینِ بَطحا، در برابر طوفان قامت راست مى کرد.»
کلمه اى که بدل آن را مى شناساند، مبدَلٌ منه نام دارد. مبدَلٌ منه مُرادِ اصلى است، گر چه گاه پس از بدل قرار مى گیرد.
*. مضافٌ الیه
اسمى که به اسم دیگر مى پیوندد تا مفهومى از این قبیل را به آن بیفزاید:
ملکیّت (کتابِ حسین)، تشبیه (کتاب گل)، استعاره (کتابِ جدایى)، اختصاص (کتابِ درس)، توضیح (کتابِ مکاسب)، بیان جنس (کتابِ زر)، فرزندى (محمّدِ زکریّا).
اسمى که پیش از مضافٌ الیه قرار دارد، مضاف نامیده مى شود که خود مى تواند نقش هایى بپذیرد.
گاه نیز مضافٌ الیه پیش از مضاف مى آید که آن را اضافه مَقلوب مى نامند; مثل: کوهپایه (= پایه کوه)، دریا کنار (= کنارِ دریا)اسمی که در جمله مورد خطاب قرار گیرد.
مثال:”برادر! خوش آمدی.”
*وصفی
اسمی که در جمله به مفهوم و در نقش صفت بیاید.
مثال:”سنگینترین دل ، دل اوست.”
ضمیر
ضمیر کلمه اى است که به جاى اسم مى نشیند و نقشهای مختلف آنرا می پذیرد. مرجع ضمیر همان اسمى است که ضمیر جانشینِ آن شده است. البتّه گاه ضمیر مرجع ندارد، یعنى خود به حالت اسم بروز مى کند . مرجع معمولا قبل از ضمیر، و گاه پس از آن مى آید.
ضمیر داراى هشت گونه است: شخصى، مشترک، اشاره، پرسشى، مبهم، تعجّبى ،شمارشی،ملکی(اختصاصی)
ضمیر شخصى
ضمیرى که جانشین شخص مى شود، خواه گوینده، خواه شنونده، و خواه دیگرى.
این ضمیر، خود، دو گونه دارد: گسسته (منفصل) و پیوسته (متّصل).
*ضمیر شخصى منفصل
ضمیری است که تنها به کار مى رود و معنی مستقل دارد: من، تو، او، ما، شما، ایشان.
*ضمیر شخصى متّصل
ضمیری است که به کلمه دیگر مى پیوندد و معنی مستقل ندارد: م، ت، ش، مان، تان، شان. این ضمیر معمولا به اسم و گاه به فعل و حرف مى پیوندد .
ضمیر مشترک
ضمیرى که همواره یک صورت دارد و میان شش ساخت مشترک است: خود، خویش، خویشتن.
جز در زبان محاوره، این ضمیر جمع بسته نمى شود.
همان صفت هایى که در این چهار دسته جاى دادیم، اگر داراى موصوف نباشند، ضمیر محسوب مى شوند.
ضمیر اشاره
ضمیریست که مرجع آن به اشاره معلوم شود:آن/ این و ترکیباتش مثل اینان/ آنها
– (کتاب را بگیر و آنرا بخوان.)
ضمیر پرسشى
واژه های پرسشی اگر به تنهایی در جمله بیایند .(بدون همراهی اسم): که/ چه/کدام/کی/ کجا/چگونه/چند/چقدر
– (تا یار که خواهد و میلش به که باشد.)
ضمیر مبهم
واژه هایی که بر شخص یا مقدار مبهمی دلالت می کنند.چند/همه/هیچ/یکی/هرکه/کمی/دیگری
– ( چند مى گردى به دور خویشتن؟)
ضمیر تعجّبى
واژه هایی که مفهوم تعجب و شگفتی را برساند :به/ چقدر/ وه…
– (وه که چگونه مى رزمند شیرمردان مبارز!)
ضمیرشمارشی
صفت شمارشی که بدون همراهی اسم بیاید.
– (حمید به کلاس چهارم میرود.)
ضمیر ملکی
واژه مرکب “ازآن” است که معنی “مال”/”متعلق به” را میدهد.
– (من زان خودم هرآنچه هستم، هستم. )
نکته: ضمیر نیز همانند اسم در جمله داراى نقش است.
برخى از ضمیرها همه نقش هاى اسم و برخى دیگر بعضى از نقش هاى اسم را مى پذیرند.
ََ
صفت کلمه یا گروهی از کلمات است که قبل یا بعد از اسم مى آید ،و آن را با ویژگى یا مفهومى همراه مى کند و درباره آن توضیح می دهد.
صفت هاى پیشین، پیش از اسم مى آیند و صفت هاى پسین، پس از اسم. هر گاه صفت به جاى اسم بنشیند، کارکرد اسم را پیدا مى کند:
مثال:«آیا هنوز ریزش باران بر گونه هایت، تو را شاداب مى کند؟»
اسمى که پیش یا پس از صفت قرار مى گیرد و صفت، ویژگى آن را بیان مى کند، موصوف نام دارد.
انواع صفت از نظر مفهوم
*صفت بیانى
صفت بیانى ویژگى اسم را از نظر چگونگی و خصوصیات نشان مى دهد و انواع آن عبارتند از: ساده، فاعلى، مفعولى، نسبى، لیاقت
-صفت بیانی ساده
صفت بیانى ساده تنها بر چگونگى موصوف دلالت مى کند:
هوای خوب/ اتاق گرم
-صفت فاعلی
صفت فاعلى نشان مى دهد که موصوف کننده کارى است; و ساخت هایى دارد از این قبیل:
ـ بن مضارع + ـَ نده: گوینده/گیرنده
ـ بن مضارع + آن: دعاگویان / گریان. این ساخت را صفت حالیّه نیز مى نامند، زیرا بر گذرا بودنِ وصف دلالت مى کند.
ـ بن مضارع + آ: شنوا / دانا. این ساخت برابر است با صفت مشبّهه در عربى و معمولا پایدارىِ وصف را مى رساند.
ـ بن ماضى + آر: خواستار/ خریدار.
ـ بن ماضى یا بن مضارع یا اسم + گار: آفریدگار/ پرهیزگار/ یادگار.
ـ بن ماضى یا بن مضارع یا اسم + گر: رُفتگر/ توانگر.
-اسم یا بن فعل یا ساخت امر+کار:ستمکار / طلبکار
-صفت مفعولی
صفت مفعولى نشان مى دهد که موصوفْ مفعول است. ساخت این صفت چنین است:
بن ماضى + هاى غیر ملفوظ + شده :گرفته شده/نوشته شده.
-صفت نسبی
صفت نسبى موصوف خود را به عناصرى مثل مکان نسبت مى دهد. تابعیّت ها و بسیارى از نام هاى خانوادگى به همین گونه بیان مى شوند: رضایى، ایرانى.
ساخت صفت نسبى معمولا چنین است:
– اسم + ى یا ین یا ینه یا هاى غیر ملفوظ یا آنه: زرهى، سیمین، زرینه، بهاره، مردانه.
– اسم عربى + آنى: روحانى، ربّانى.
توجه:در تشخیص اقسام صفت، نباید تنها به ساخت نظر داشت، بلکه معنى را نیز باید در نظر گرفت; زیرا برخى از ساخت ها مشترکند. مثلا گرفتار با آن که ساخت صفت فاعلى دارد، از لحاظ معنا صفت مفعولى است.
-صفت لیاقت
صفتی است که شایستگی و قابلیت موصوف را می رساند.
-مصدر +ی: خوردنی/ پوشیدنی.
درجه هاى صفت بیانى:
1. صفت مطلق : بدون سنجش با دیگری ، حالت و چگونگی موصوف را بیان می کند.مثل:خوب / بزرگ.
2. صفت برتر (= تفضیلى):این صفت نشان مى دهد که موصوف در داشتن یک ویژگى، از موصوف یا موصوف هاى مورد سنجش ـ و نه همه موصوف هاى دایره بحث ـ برتر است. نشانه این صفت، تر است که پس از صفت می آید.مثل:خوبتر / بزرگتر.
3 .صفت برترین (= عالى): این صفت نشان مى دهد که موصوف در داشتن یک ویژگى، از همه موصوف هاى دایره بحث برتر است. نشانه این صفت ترین است که بعد از صفت مى آید.مثل: خوبترین /بزرگترین.
*صفت شمارشى
صفت شمارشى صفتى است که شماره و تعداد موصوف را نشان می دهد. این صفت دوگونه دارد: ساده، ترتیبى
-صفت شمارشى ساده
تنها تعداد موصوف را بیان مى کند: یک/…..بیست….
-صفت شمارشى ترتیبى
: ترتیب و جایگاه قرار گرفتن موصوف را نشان مى دهد و ساخت آن چنین است:
صفت ساده + ـُ م یا ـُ مین: اولین / ششمین
این صفت معمولا پیش از موصوف و گاه پس از آن مى آید
*صفت اشاره
صفت اشاره صفتى است که موصوف را مورد اشاره قرار مى دهد: این، آن، همین، همان، چنین، چنان، این قدر، این گونه.
این صفت نیز باید همانند دیگر صفات همراه با موصوف بیاید تا صفت نام گیرد. در این مورد، اگر کلمات مزبور با موصوف همراه نشوند، ضمیر اشاره اند. این صفت معمولا پیش از موصوف قرار مى گیرد.
“این گل را از آن باغ چیدم.”
*صفت پرسشى
صفت پرسشى صفتى است که سؤالى را درباره موصوف خود مطرح می کند
چه، کدام، چگونه، چند، چندمین.
این صفت معمولا پیش از موصوف مى آید.
اهواز چگونه شهری است؟
*صفت مبهم
صفت مبهم صفتى است که یک ویژگى موصوف را به طور نامعیّن نشان مى دهد: چند، بعضى، فلانى، هر، همه، دیگر، هیچ ،هر همه ، دیگر.
این صفت معمولا پیش از موصوف قرار مى گیرد.
“حمید امروز چندین کتاب خرید.”
*صفت تعجّبى
صفت تعجّبى صفتى است که نشانگر شگفتى گوینده درباره موصوف است: چه، چگونه، چقدر. این صفت پیش از موصوف مى آید.
“چه گل زیبایی!”
انواع صفت از نظر ساخت
*ساده
صفتى که قابل تقسیم به «جزءهاى معنى دار» یا «جزءهاى معنى دار و معنى ساز» نباشد.
بزرگ / کوچک / خوب.
*مرکّب
صفتى که از چند جزء معنى دار یا چند جزء معنى دار و معنى ساز ترکیب شده باشد.
مثل: سنگدل، ششم، (شش + ـُ م) / بخرد (بـ + خرد)/ خوبروی”(خوب+روی)
برخى از پسوندهاى سازنده صفت مرکّب از این قرارند: سان، آسا، گونه، گون، فام، دیس، وَش، سار، مان، سیر، بار، وار.
*گروه وصفى
صفتى که از یک هسته و یک یا چند وابسته ساخته شده باشد.
مثل: نان به نرخ روزخور/ خوش آب و رنگ/ از جان گذشته.
نکته هایى در باره کاربرد صفت:
1. معمولا میان موصوف و صفت کسره مى آید. امّا گاه این کسره حذف مى شود: پدرْبزرگ، آدمْ آهنى.
2. صفت پسین گاه پیش از موصوف مى آید: پیرْمرد، زیبا گل.
قید
قید کلمه اى است که معمولا فعل و گاه کلمات دیگر را به مفهومى مقیّد مى سازد و به این ترتیب، در باره آن توضیح مى دهد.
قید، بر خلاف انواع دیگر کلمه، از طرفى نوع است و از طرفى نقش. آن جا که به جایگاه صرفى کلمه نظر داریم، آن را از نوع قید مى نامیم و آن جا که به جایگاه نحوى مى نگریم، آن را داراى نقش قید مى دانیم.
قید داراى ساخت یا ساخت هاى ویژه نیست. البتّه مى توان گفت که واژه هاى عربى تنوین دار معمولا در زبان ما قید هستند:
«اگر ما مطلقاً مطابق فضیلت رفتار کنیم، اجباراً دستور عقل را به کار برده ایم.»
نکته نگارشى: در نوشته هاى امروز، بهتر است تا جایى که مى توانیم، از کاربرد قیدهاى تنوین دار خوددارى کنیم. البته برخلاف پندار برخى، استفاده از قیدهاى عربى تنوین دار نادرست نیست. آنچه نادرست است، افزودنِ تنوین به واژه هاى فارسى است.
ساختمان قید
*ساده
قیدی که یک واژ بیشتر نیست و نمی توان آنرا به جزء های معنی داری تقسیم کرد.
پیرمرد ،آهسته به راه افتاد.(آهسته)
*مرکّب
داراى چند جزء معنى دار یا ترکیبى از اجزاى معنى دار ومعنى ساز که همراه با هم یک مفهوم دارند.
هرروز به کتابخانه میروم. (هرروز)
اقسام قید از لحاظ نقش
*مختص
قیدى که همواره نقش قیدى دارد و نقش دیگری را نمی پذیرد: البتّه، خوشبختانه، هرگز.
اوهرگز دروغ نمی گوید.(هرگز)
*مشترک
بعضی از اسمها یا صفتها یا کلمات دیگر گاهی در جمله نقش قیدی می پذیرند: خوب، تند، صبح.
احمد شب به خانه برگشت.(شب اسم است که نقش قید زمان دارد.)
اقسام قید از لحاظ معنى و کارکرد
1. زمان: امروز، در آن هنگام….
2. مکان: این جا، آنجا….
3. مقدار: یک کیلو، بسیار، کم ،زیاد…
4. حالت: آهسته، گریان،نالان….
5. نفى: هرگز،اصلا، هیچ، نه…
6. استثنا: مگر، جز، وگرنه، غیر….
7. تأکید: آرى، بى گمان، بلکه، راستى، ناچار، هرآینه، بى چون و چرا….
8.کیفیت: خوب، به آرامی….
9. استفهام: براى چه، آیا، چون، کى، چرا، چطور، چگونه….
10.تاسف:افسوس ، متاسفانه….
11.تعجب: چه عجب، عجبا…
12.شک و تردید:شاید…
حرف
حرف کلمه اى است که معنى جداگانه اى ندارد، بلکه مفهومى را در پیوند با کلمات دیگر پدید مى آورد.
انواع حرف از نظر کارکرد
*حرف ربط
میان کلمات یا گروه کلمات پیوند ایجاد مى کند.
علی و محمد را در مدرسه دیدم.( علی – محمد: مفعول، و حرف ربط)
-ساده
از یک تکواژ ساخته شده اند و قابل تجزیه نیستند.
و، اگر، تا، پس، زیرا، که، مگر، نیز، ولى، یا، چون، نه، هم.
-مرکّب
مجموعه ای از دو یا چند واژ هستند.
آن گاه، ازاین رو، اگرچه، بااین که، بلکه، بنابراین، تاجایى که، هرچند،همان که، چنانچه.
*حرف اضافه
میان کلمات یا گروه کلمات وابستگى برقرار مى سازد.این حروف معمولا کلمه یا گروهی از کلمات را به فعل نسبت می دهد.
با اتوبوس از خانه به مدرسه رفتم.
-ساده
از یک تکواژ ساخته شده است.
از، با، بر، براى، به، بى، تا، جز، در، چون.
-مرکّب
مجموعه از دو یا چند واژ است.
از براىِ، غیر از، علاوه بر، راجع به، درباره، از روى، همانندِ.
*حرف نشانه
نشان مى دهد که کلمه داراى چه نقشى در جمله است.
مثل:الف در خدایا (نقش منادا)
علی را دیدم.( را نشانه مفعول)
برخى از حروف گاه حرف ربطند و گاه حرف اضافه.
به این مثالها توجه کنید:
ـ تا: این حرف اگر نشان دهنده دلیل چیزى یا کارى باشد، حرف ربط است.
مثال: «پیامبر مشتاق و بیتاب به خانه آمد تا اوّلین فرزند فاطمه را ببیند.»
و اگر پایان چیزى یا کارى را نشان دهد، حرف اضافه است.
ـ چون: این حرف اگر دلیل یا شرط را نشان دهد، حرف ربط است: «غروب من چون درست بنگرى، طلوع من است.»
و اگر براى مثال آورى باشد، حرف اضافه است: «انسان هایى چون على هرگز تکرار نمى شوند.»~~