چگونگی نقد فیلم
اشاره:
آنچه از نقد در نظر اول به ذهن متبادر می شود، ایراد و اشكال گرفتن از یك كار یا اثر علمی و هنری است، اما در واقع نقد نه ایراد و خرده گیری است نه اشكال تراشی، بلكه علم ارزیابی و سنجش میزان اعتبار علمی یك اثر است كه مانند سایر رشتههای علمی، قواعد و اصول خاص خود را دارد كه به آن «روششناسی نقد » گفته میشود (1).
امروزه نقد در تمامی عرصههای علمی، هنری و ادبی وجود دارد و با پیشرفت روزافزون علوم از دیدگاههای مختلف به آن نگریسته میشود، مانند نقد از دیدگاه هرمنوتیك، مدرنیسم، پست مدرنیسم و غیره، لذا آگاهی از اصول نقد علاوه بر اینكه به ما كمك میكند تا از خردهگیریهای غیراصولی و بعضاً به دور از اخلاق علمی درباره آثار دیگران برحذر باشیم سبب میشود كه به دیدی كارشناسانه مسلح شویم، آنگاه درباره آثار دیگران قضاوت كنیم و امیدوار باشیم كه با انتقاد اصولی و ضابطهمند است كه میتوان زمینه توسعه علمی جامعه را فراهم آورد و روزنههای جدیدی به روی علم و تحقیق گشود. با توجه به چنین رویكردی است كه مقاله حاضر میكوشد به نحوی موجز نقد را در سه جنبه نقد بیرونی، نقد درونی و تحلیل محتوا مورد بررسی قرار دهد. البته مراد ما از نقد، نقد آثاری است كه در قالب نوشتاری پدید می آیند و اصطلاحاً به آن متن می گویند، مانند كتاب ، مقاله و یا هر اثر نوشتاری دیگر.
مقدمه:
واژه نقد و نقد كردن در قدیم به معنای تعیین عیار سكه طلا و تشخیص سكه واقعی از سكه قلب بوده است، اما در تداول امروز در یك مفهوم كلی به معنای قضاوت و ارزیابی درباره اعمال، افكار و آثار دیگران است و آنچه بیشتر از نقد به طور اخص مدنظر است سنجش و ارزشیابی دقیق و علمی درباره آثار و دستاوردهای علمی نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان در تمامی حوزههای دانش بشری است.
به كمك نقد است كه یك اثر اعتبار مییابد و نقاط ضعف و قوت آن عیان و موجب اصلاح مداوم الگوهای دانش بشری میشود. به عنوان مثال نقدهای فرانسیس بیكن در قرن هفدهم بر منطق قیاسی ارسطو سبب نسخ آن و استقرار منطق جدید استقرایی شد، لذا اهمیت نقد در انقلابات علمی انكارناپذیر است. اما نقد نیز چون سایر رشتههای علمی اصول و قواعد خاص خود را دارد؛ اطلاع و بصیرت از این اصول به همراه تجربه و برخورداری از ذهنی پویا و نقاد به ما كمك میكند تا گزارشی نقادانه و سازنده از یك اثر به دست دهیم و اما اصول مذكور:
نگاه ناقد به یك اثر باید همچون نگاه كارآگاه به یك صحنه پلیسی باشد تا بتواند ارتباط منطقی بین اجزای یك اثر را كشف و تحلیل كند. نقد یك حمله و دفاع است؛ حمله به نقاط ضعف و دفاع از نقاط قوت. چه درحمله و چه در دفاع وجدان علمی و وجدان انسانی باید حاكم باشد و قلم و شخصیت در وادی غیرعلمی حركت نكند. هر امری را باید با دلایل بپذیریم یا رد كنیم، هرچند كه ممكن است برای دیگران مكدركننده باشد، اما وجدان ناقد اقتضایی جز حقیقتگویی ندارد.
اصولاً اساس یك اثر یا كار خوب در ایجاد ارتباط است؛ ارتباط بین اجزای مختلف یك اثر و هرچه این ارتباط منطقیتر و منسجم تر باشد ارزش و اعتبار اثر نیز بیشتر است. اجزای این فضای ارتباطی شامل 1- مولف، 2- خواننده، 3- بافت و زمینه های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی تولید اثر و 4- متن اثر است در نمودار زیر رابطه این اجزا نشان داده می شود.
پیوستگی بین اجزا سبب گفتوگو و دیالوگ بین عناصر بیرونی و درونی اثر می گردد.
الف- عناصر بیرونی نقد:
1- مولف یا تولید كننده اثر: برای اینكه بتوان نسبت به برخی از برداشتها و ایدههای مطرح شده در متن با دقت بیشتری اظهارنظر نمود ضروری است كه تصویری از شخصیت نویسنده در اختیار داشته باشیم تا بتوانیم پرسش هایی را كه درباره مولف مطرح می شود پاسخگو باشیم. پرسش هایی از این دست؛ آیا مولف از نظر علمی در سطحی قرار دارد كه اثر را تولید كند، گرایش های سیاسی، فكری و اقتصادی مولف چیست و موقعیت علمی مولف در محافل آكادمیك به چه میزان است؟
2- برنامه پژوهشی یا گفتمان پژوهشی (research programme) یعنی اثر درچه فضای گفتمانی (2) و تحت عنوان چه برنامه پژوهشی _فضای حاكم بر پژوهش_ ایجاد شده است، فضایی كه ممكن است تحقیق در همه موارد تحت تاثیر آن باشد و با تغییر گفتمان هم عوض شود. از این نظر باید بر شرایط زمانی و مكانی تولید یك اثر یا پیام تاكید كرد كه آن را اصطلاحاً تاریخیت اثر می گویند كه برمبنای آن هر اثر و نظریه ریشه در خاك، لحظه های معینی از تاریخ دارد و با جنبه های دیگر حیات اجتماعی و فرهنگی آن لحظه در توازی و تفاهم است. هیچ متنی معنای مطلقی ندارد معنای هر متنی عرضی است از فرهنگ حاكم در زمان قرائت كه حتی زبان فضا را هم تغییر می دهد، مانند فضای گفتمانی زمان جنگ، دوران سازندگی و دوران اصلاحات.
3- انتشارات: سیستمی كه اثر را نشر داده است، در ارزیابی ما نسبت به منبع جایگاهی خاص دارد زیرا مشخص كردن نوع انتشارات بسیار مهم است كه آیا حقوقی است، سیاسی است ، دولتی یا نیمه دولتی است زیرا هیچ انتشاراتی نمی پذیرد كه اثری به زیان او منتشر شود. شاید بهترین مثال در این خصوص كتابهای فارسی است كه در قرن نوزدهم تحت تاثیر فضای استعماری در بمبئی و كلكته هند منتشر میشدند.
4- خواننده: منظور آن است كه این اثر برای چه كسی نوشته شده است و چه طیفی از خوانندگان را دربرمی گیرد؛ آیا برای طیف طرفدار یا مخالف نوشته شده است، برای مخاطبین حزبی و گروهی تالیف شده است یا اینكه عموم مردم را مخاطب قرار داده است، به عنوان مثال سیاست نامه خواجه نظام الملك طوسی برای طیف طبقه حاكم نوشته شده است. طیف شناسی خوانندگان از نكات مهم و اساسی نقد بیرونی محسوب می شود.
5- ناقد: ناقد كیست و نقد خود قبل از انتقاد بسیار مهم است. ضروری است كه ناقد به موضوع اشراف داشته باشد و حداقل هم عرض مولف باشد، به زبان اثر تسلط داشته باشد، از قدرت تحلیل و استنتاج بالایی برخوردار باشد و مشخص كند كه آیا همه اثر را نقد می كند یا بخشی از آن را.
ب- عناصر درونی نقد:
1- موضوع: میتوان آن را پرسش یا گزاره بزرگ نامید كه قصد داریم آن را نقد كنیم. آیا موضوع اثر موضوعیت دارد، جامع و مانع است، واژگان آن بار ارزشی دارد، آیا از اصطلاحات بیگانه استفاده كرده است؟ اینها پرسش هایی است كه از موضوع یا گزاره بزرگ باید پرسید. یك اثر باید محدوده زمانی و مكانی مشخص داشته باشد و این در موضوع انعكاس یابد. البته بهتر است موضوع از اندك ابهامی برخوردار باشد كه آن را بلاهت موضوع گویند. موضوع باید با محتوا همپوشی داشته باشد.
2- سابقه پژوهش (researche review) : سابقه تحقیق تا چه حد ذكر شده است ؟ آیا زمینه ها برای خواننده ممحض است یا گمراه كننده؟ در این بخش باید منابع و آثار مرتبط با اثر به خوبی نقد شوند و از تكرار و واگویی پرهیز شود تا میزان نوآوری و بداعت مولف آشكار گردد، زیرا اصالت یك اثر در بدیع بودن آن است.
3- محتوای تحقیق: زیرمجموعهای كه مولف تحقیق خودش را به پرسشهای كوچكتر تقسیم كرده تا بتواند گزاره بزرگ یا پرسش بزرگ- موضوع- را پاسخ گوید، آن را اصطلاحاً مهندسی تحقیق گویند. ضروری است مشخص شود داده های تحقیق -كه باید در یك نظام منطقی و روشمند به سامان برسد – تا چه حد قابل وثوق و اطمینان است و این همان هسته سخت (hard care) تحقیق است كه تحقیق برگرد آن شكل گرفته است. كشف، فهم و نقد هسته سخت یك تحقیق وظیفه اصلی ناقد است و برای دستیابی و نقد هسته سخت ناقد باید محتوای تحقیق را به دو قسمت تقسیم كند؛ 1- برش های ریز، 2- مهندسی كار.
در یك اثر مثلاً مقاله هر پاراگراف باید حكم یك برش كوچك را داشته باشد و گرنه جای نقد دارد. تبدیل برش بزرگ- موضوع- به برش كوچك نشان دهنده فضل مولف است. این فرایند در طی مهندسی كار صورت میگیرد؛ یعنی ارتباط برش كوچك با برش بزرگ و نقد عدم ارتباط برش كوچك با برش بزرگ كه می توان آن را شجره كردن كار نامید.
4- ادبیات نگارش: بخشی از آن به شیوایی و رسایی نثر مولف مربوط می شود و بخشی دیگر به اصول و قواعد نگارش، ساختار و واژگان و اصطلاحات ، پاراگراف بندی و لحن نویسنده مربوط است كه آیا نویسنده برای خواننده احترام قائل است و اعتماد خواننده را جلب میكند؟ یك متن در ذات خود باید ایجاد اعتماد كند، یعنی خواننده در كتاب مشاركت داشته باشد. در بررسی ادبیات نگارش شایسته است به روش نگارش، انسجام مطالب، شیوه ارجاع دهی، نقل قول، سیستم استدلال و تبیین و مستندات تحقیق عنایت خاص شود.
تحلیل محتوا: اصطلاح تحلیل محتوا (content analysis) نامی است كلی برای روشهای تحلیل، مانند: روشهای ژرفانگرانه یا درونی كه در آن كیفیت محتوایی دادهها مورد تفسیر و یا تاویل (interpretation) و تبیین (explanantion) واقع میشوند و دیگری تحلیل ساختاری است كه به شكل واژه ها، قرار گرفتن آنان در جمله ها، سبك و حجم مطالب بر حسب موضوع و … می پردازد.
واژههای متفاوتی مانند: تفسیر، تاویل، تعبیر، تبیین، تحلیل مضمون و حتی آنالیز برای تحلیل محتوا به كار برده میشوند كه گاه شاخهای از تحلیل محتوا را مشخص می كند و گاه هریك از آنها كاملاً همتراز با اصطلاح تحلیل محتوا به طور عمومی و یا كلی به كار برده شده اند. در یك رویكرد كلی تحلیل محتوا در واقع كشف محتوای پنهان دادهها یا واحدهای مورد تحلیل از ورای گفتهها، تصویرها، سمبلها و … است .
خواه واحدها متونی نوشتاری باشند، مانند متون تاریخی، سیاسی، حقوقی و یا گزارش های علمی و تالیفات ادبی منثور و منظوم و یا اعداد و ارقام و جدولهای آماری و یا ساختههای فنی و صنعتی، رفتارهای فردی، خانوادگی و اجتماعی، رفتارهای سیاسی، رفتارهای هنری (مانند بازیگری، اجرای نمایش و كارگردانی)، طرح های معماری و شهرسازی ، رمزها و نشانهها و نمادهای (symboles) مادی و معنوی، اجرای برنامههای رادیویی و تلویزیونی، باورها یا اعتقادات مذهبی و هزار مورد دیگر. بدیهی است تحلیل هر یك از موارد برحسب موضوع مورد بررسی روششناسی خاص خود را میطلبد.
در موارد بسیاری پیامهای موجود در شكل ظاهری واژه ها یا دادههای آماری و نموداری نیست بلكه باید از ورای این دادهها به كشف واقعیت درونه پیامها و ارزیابی آنان پرداخت تا به هدف تحلیل محتوا – كه همانا تبیین است- دست یافت. آلن بیرو در كتاب خود، فرهنگ علوم اجتماعی، در توضیح امر تبیین مثالی میآورد و آن را همانند باز كردن و بیرون آوردن چیزی از درون فضایی بسته میداند و تبیین را «همانند نقاشیهای مدرن یك بادبزن دستی میداند كه جز در صورت گشودن آن دیده نخواهد شد». وی اضافه میكند كه تبیین به گشایش و بسط آنچه به جهت ایجاز مبهم مانده، می انجامد .
در هر حال تبیین یك متن نوشتاری هم شامل عناصر كلی است كه قابل ملاحظه و شمارش هستند، مانند صور مختلف واژگان یا سایر دادههایی كه از صورت ظاهر متن قابل تشخیصاند و هم شامل مفاهیم یا عناصری هستند كه در پس آرایش ظاهری واژه ها و جمله ها پنهان شده اند.
هدف و كاربرد تحلیل محتوا: علاوه بر كشف ارتباط درونی اجزا و عناصر تشكیل دهنده داده های مورد تحلیل، هدف از تحلیل محتوا، دستیابی به درونه پنهان یا قصد واقعی تولید كننده پیام است، به عبارت دیگر یافتن محورهای اصلی فكری پدید آورنده وشرایط و اوضاع و احوال محیطی مرتبط با تولید اثر نوشتاری و در نهایت به دست دادن تفسیری واقع گرایانه از آن است.
بدین ترتیب قابلیت وثوق (reliability) به آنچه كه مطرح شده است، می تواند افزایش یابد. تفسیری كه به عمل می آید، در واقع و به اصطلاح منطق، نوعی حكم كردن یا داوری (judgment) است. داوری نوعی برقراری ارتباط بین اجزا و مجموعهای از داده ها است كه یكی از افعال طبیعی و اساسی یا ذاتی عقل است. بنابراین انجام دادن این عمل برای هر بررسیای امری ضروری است.
لازارس فلد (lazars feld)پژوهشگر متون تفسیری هدفی را كه برای تحلیل محتوا عنوان میكند عبارت از مسائلی هستند كه باید گشوده شوند، مانند: « كی چه می گوید به كی و با چه نتیجه ای؟» او در واقع روند انتقال پیام یا ایجاد ارتباط را شامل چهار بعد متفاوت می داند؛ منبع پیام، پیام گیرنده پیام و تاثیر یا نتیجه پیام. با شناخت عینی این ابعاد، محتوای پیام آشكار میگردد. لاس ول (lass well) همكار وی نیز درباره هدف تحلیل محتوا در بررسیهای ارتباطی، شناخت محتوای پیام را در مراحل و ابعاد وسیع تری از لازارس فلد مورد توجه قرار میدهد، مانند «چه كسی، چه چیزی را، به چه كسی، چگونه، چرا و با چه تاثیری می گوید؟» كه در بطن خود متضمن نوعی نقد است.
در واقع همه روشهای تحلیل محتوا برای مطالعه آنچه در گفتار هست ولی در نگاه اول دیده نمیشود و به عبارت دیگر آنچه تفریحی و نهفته است، مناسب است. پژوهنده با بهرهگیری از دستگاهها و مباحث استدلال و استنتاج منطقی، مانند روشهای استقرا و انواع برهان در امر تحلیل، از مرحله ساده پذیری یا سطحی نگری و درك عمیقتر از آنچه ظاهراً در برابر اوست، دور می شود. به گفته كیوی، محقق این عرصه، تحلیل محتوا محقق را مجبور می كند از تفاسیر شتاب زده مخصوصاً از تفاسیر نسنجیده خودش فاصله بگیرد.
فرایند تحلیل: روشهای تحلیل كه كم و بیش از نقد ادبی یا نقد تاریخی انشعاب یافتهاند را میتوان در بررسی متون نوشتاری مورد استفاده قرار داد. در سطور پیشین به دو نوع روش تحلیل اشاره كردیم؛ روش محتوایی یا تاویلی – هرمنوتیك- روش ساختاری. بدیهی است بر حسب موضوع یا شكل واحد مورد تحلیل، نوع كاربری روش تحلیل تغییر می نماید. در تفسیر عكس ها یا نگاره ها به نحوی عمل می شود كه تا حدی مشابه تحلیل و تفسیر متون نوشتاری است. در هر حال، در داخل هر یك از روش هایی كه برای تحلیل برگزیده می شوند، با توجه به فرضیه مطرح شده- چنانچه فرضیهای عنوان شده باشد- انتظارات یا دیدگاهها، تعریف و طبقهبندی میشوند.
به عبارت دیگر چهارچوب كلی خواستهها یا تحلیل، مشخص و تعریف میگردد. در انواع بررسیهای خالص كه بدون فرضیه صورت میگیرد، مقوله بندی یا تعیین قالبهای تحلیل، بر حسب زمینهها و ابعاد موضوعی تشكیل دهنده متن از یكدیگر بازشناخته میشوند و در ردهها یا طبقههای متفاوتی قرار میگیرند. به گفته برلسون (borlesson) مقوله های چه گفته شده است؟ از مقولههای چگونه گفته شده است؟ متمایز میگردد.
موریس دوورژه فكر بنیادی تحلیل محتوا را عبارت از قرار گرفتن اجزای یك متن (مانند واژهها، جمله ها، بندها و مانند آن را) در مقولههای از پیش تعیین شده و شمارش و اندازه گیری آنان میداند و برحسب این مقوله بندی هاست كه معتقد است نتایج تحلیل معین میگردد. او میگوید: تحلیل محتوا به یك معنا عبارت است از مقوله بندی همه اجزا یك متن در دستهها و یا به عبارت خود او در جعبههای مختلف است و بدین ترتیب اجزای و عناصری كه در هر جعبه مرتب شدهاند چگونگی یا برنامه تحلیل متن را مشخص مینماید. در هرحال، در تحلیل نوشتارها چه از روش تحلیل محتوایی استفاده شود و چه از روش تحلیل ساختاری باید هدف از تحلیل مشخص و به صورت دستور كار،تحلیل و تنظیم شود. در ادامه به معرفی تحلیل محتوا بر پایه هرمنوتیك و تحلیل ساختاری میپردازیم:
تحلیل محتوا بر پایه هرمنوتیك: این تحلیل روشی كلاسیك در تحلیل درون مایه است زیرا از قدیمیترین نوع روشهای تحلیل محتوا بوده است كه برای متون نوشتاری و هر نوع بیان دیگر به كار برده میشد. نوعی بازگویی نوشتار یا گفتار مورد بررسی است به صورتی آشكارتر از آنچه كه در صورت ظاهری متن اصلی دیده می شود و یا تا حد امكان، شفاف كردن پیام های نهفته در متن اصلی است كه با نقد ادبی و تاریخی آغاز گردیده است.
تحلیل محتوا، همیشه و در مورد همه واحدهای قابل تحلیل به كار نمی رود، كاربرد آن فقط در مواردی است كه لازم باشد از محتوای كلام چیزی جز ظاهر آن آشكار شود. تحلیل درونی معمولاً روشی است كه باید به كشف رمز محتوای پنهان پیام ها بپردازد و به عمق ساختار متون و اسناد نفوذ نماید و به ساخت ظاهری آن اكتفا نكند. روش تحلیل هرمنوتیك (hermeneutics) كه در برابرتفسیر، تعبیر، بازگردانیدن، سفرنگ (sofrang) (3) و تاویل شناخته شده است، نام دیگری برای تحلیل محتوا است كه دانش و روش تفسیر متون نوشتاری است.
در تعریف تحلیل هرمنوتیك آمده است آنچه از كلام و عبارت مفهوم شود، نكتهای لطیف و باریك كه در كلام منظوم گنجانبده شود. به عبارتی دیگر، مفهوم را مجموعهای از واژه ها میدانند كه با هم یا به كمك یكدیگر مبین اندیشه بخصوصی میگردند و یا مضمونی را ایجاد میكنند. به گفته ای دیگر واحدهای مورد تحلیل به طور كلی خود واژه ها نیستند، بلكه معنای آنها هستند كه مشخص كننده تحلیل محتوا هستند.
هدف تحلیل هرمنوتیك، تفسیر داوریها و ارزشگذاریهایی است كه نویسنده نسبت به اشخاص، پدیده ها و مسائل مورد بحث ابراز كرده است، مثلاً هنگامی كه گفته میشود : از فحوای كلام چنین برمی آید كه … عمل تحلیل هرمنوتیك در حال صورت گرفتن است. تفسیر و توصیف عكسها نیز نوعی تحلیل هرمنوتیك است كه به كمك سوابق ذهنی و تجربی مفسر و احاطه او به مسائل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و ایدئولوژیك صورت می گیرد. در تفسیر آثار هنری دو بعدی كه ممكن است در متون نوشتاری به آنها اشاره شده باشد نیز داوری نقد كننده بر داده های نامبرده و مسائل اجتماعی هنر و فرهنگ غالب استوار است.
مستقیم یا غیرمستقیم بودن سندی كه مورد تحلیل واقع میشود دارای اهمیت است. طبیعتاً تحلیل هرمنوتیك از روی متن اصلی میتواند به واقعیت نزدیكتر باشد تا تحلیلی كه براساس متون برگردانده شده به زبانی دیگر صورت میگیرد (گرچه برگردان متن از زبانی به زبان دیگر، علاوه براینكه نوعی ترجمه آزاد است، خود تا حدی و به نوعی تحلیل كردن نیز است.) و یا متونی كه در باره متن اصلی نوشته شده اند.
در هرحال هر یك دارای ارزش و اعتبار نسبی خودخواهند بود. این اعتبار به چگونگی تشخیص و برداشت شخص ناقل از روی سند اصلی یا برگردان متن و مهارت مترجم آن در انتقال دادن مفهوم اصلی متن مبدا و به كارگیری واژه های برابر در زبان مقصد و انتقالی حالت، مقصود و سبك نوشتاری و البته میزان آگاهی مفسر نسبت به اوضاع و شرایط محیطی و فرهنگی نویسنده بستگی دارد.
در تحلیل محتوا – كه البته روشی عقلانی (rationalistic) و منطقی نیز است – مفسر به نحوی آگاهانه اصول استدلال منطقی را در آن به كار میگیرد و بدین منظور برنامه ای را برای تحلیل تنظیم مینماید، برای مثال او میتواند درباره مقولههای تحلیل هرمنونیك یك یا چند واحد تحلیل از موارد زیر را برگزیند و یا همگی آنها را در تحلیل به كار بندد.
1- یافتن هدف و موضوع بیان
2- ارزیابی انواع داده ها و مثال های مورد بهرهگیری در متن
3- تشخیص شیوههای استدلال در بیان و پایه های داوری
4- چگونگی ارزش گذاریها و استحكام معیارهای اندازه گیری
5- وجود یا عدم استحكام در بیان
6- به كار بردن صداقت در بهره گیری از شواهد
7- كشف گروه یا طبقه اجتماعی، سیاسی و یا فرهنگی مخاطب
8- ارزیابی جهان بینی و دیدگاه تولیدكنندگان پیام ها و گفتارها
9- دخالت فكر و رفتار یا attitude نویسنده
تحلیل ساختار: نوع دوم، تحلیل ساختار یا ساختاری نوشتار یا گفتار است كه به آن تحلیل سمانتیك كمی (quantitative semantics) نیز گفته میشود. در این نوع تحلیل واژهها، معنی ها و حالتهای متفاوتشان برحسب بخش های گوناگون كلامی، میزان تكرار آنها و كوتاهی و بلندی جملهها، الفاظ، اصطلاحات، حالات نوشتار و ارتباط واژه ها و عبارات مورد شمارش و اندازهگیری واقع می شوند. گاهی حجم مطالب نوشته شده درباره یك موضوع و در دورهای معین مورد سنجش و اندازهگیری واقع می گردد و گاهی عنوانهای مقاله های یك روزنامه یا ادواری در سالهای مشخص مورد تحلیل و تفسیر واقع می شوند. در هر حال ممكن است در یك بررسی، فقط یكی از موارد یاد شده موضوع تحلیل واقع گردند. در این روش كه به آن معناشناسی كمی نیز گفته میشود رابطه پیوستگی یا همبستگی واژگان با یكدیگر را می توان از طریق فرمولهای آماری به دست آورد.
روش سمانتیك، زبان شناسی مقداری نیز نامیده شده است. بدین سبب كه میزان تكرار واژه های خاص كه مورد بهرهگیری نویسنده قرار گرفته است، با میزان تكراری آن واژگان در زبان متداول روز جامعه، مقایسه می گردد- البته امكان انجام این مقایسه هنگامی میسر است كه چنین بررسی بزرگی در سطح جامعه، قبلاً و برای همان دوره زمانی صورت گرفته باشد- یعنی فراوانی واژگان در چندین اثر ادبی، علمی، هنری، فنی و غیره در دوره ای خاص،مورد اندازه گیری قرار گیرد و نتایج حاصل از آن، به عنوان معیار، شاخص یا الگویی برای مقایسه، مورد بهره گیری واقع گردد. برای مثال سنجش سبك یك نویسنده را می توان به همین نحو تعریف نمود.
می دانیم كه سخن گفتن بر این فرض استوار است كه كلمه هایی كه به كار برده می شوند را شنوندگان درك می كنند، یعنی اینكه كلمه های متداولی هستند ولی در میان همین كلمه های متداول هر نویسنده كلمه های معینی را بر دیگر كلمه ها ترجیح می دهد. میزان تكرار كلمههایی كه به كار می برد، همان میزان تكرار آن كلمه ها در استعمال متداولشان در جامعه نیست. این اختلاف در میزان، ویژگی سبك هر نویسنده ای را تشكیل میدهد و می توان به كمك روشهای آماری آن را مورد بررسی قرار داد و در نهایت توصیفی منظم و یا حتی فرمول خاصی را برای سبك یك نویسنده معرفی نمود.
اندازه معمول جمله های نویسنده باواحد واژه مورد سنجش یا اندازه گیری قرار می گیرد و كوتاهی و بلندی جملات او تعریف می گردد. به علاوه چگونگی هماهنگی بین اجزای متفاوت جمله یا حالت نحوی (syntactic) آنها طبقه بندی و توصیف می شوند. مطابقت (concordance) واژهها و رابطه مطالب با یكدیگر را میتوان محاسبه نمود بدین معنا كه هركجا مثلاً واژهای خاص ظاهر میشود در كنار او واژه خاص دیگری آن را همراهی مینماید. یافتن این گونه آمیزههای كلامی، پژوهنده را در تشریح و توصیف سبك نویسنده یاری می نماید. از این روش برای یافتن واژه ها یا حتی جمله های محو شده یا از بین رفته در نوشتارهای قدیمی استفاده می گردد.
هربرت ماركوزه تحلیل متون و واژه ها را با دیدگاهی چند ساحتی (maltidimentional) امكان پذیر میداند و علت آن به درستی، تغییر در نقش ها و مفاهیم واژگانی است كه در شرایط و مناسبت های گوناگون به كار می روند و به همین سبب خاطرنشان می سازد كه «تحلیل زبان شناسانه یك شعر یا یك پژوهش ادبی با ارزیابی گفتهها و نوشتههای سیاسی یكسان نیست… به منظور آنكه تحلیل نقدی این آثار در وظیفه و نقش خود – كه تعیین مناسبات واژه ها و مفاهیم مستعمل در یك شعر یا یك مقاله است- كامیاب گردد، باید نقد تحلیلی زبان در جهانی چند ساحتی، فعالیت خود را گسترش دهد و از دیدگاههای مختلف به بررسی یك اثر بپردازد. با پیروی از این روش می توان دریافت كه چگونه هر واژه را نظام های گوناگون مناسبات كلامی، در معانی و موارد مختلف به كار می برد.»
برای شناخت سبك، علاوه بر مقایسه كردن و تطابق دادن واژگان نویسنده با زمینههای محیطی موجود، شیوه نگارش و بیان، كوتاهی یا بلندی عبارتها، سادگی یا پیچیدگی آنان و از این قبیل، میتواند در ایجاد تصویری واقع گرایانه از سبك نوشتار موثر باشد. در این مورد دو نوع تحلیل میتواند صورت پذیرد؛ یكی شمارش تمامی واژههای یك متن و طبقهبندی كردن آنان براساس صورتهای گوناگون كلامی مانند اسم، صفت، قید و غیره و دیگری واژه هایی كه سبب تكرار بسیار، صورتی نمادین و خاص نویسنده را پیدا كرده اند.
این نوع تحلیل كمی- كه بر روی اجزا ساختاری یك متن نوشتاری صورت میگیرد- بدان سبب كه به طور نسبی كمترین تاثیر ذهن یا شخصیتهای تحلیل كننده در آنان دیده میشود و بدین ترتیب با روش های علمی توافق بیشتری دارد، نسبت به تحلیل درونی یا سبك دارای كاربرد بیشتری نیز است.
یافتن حجم نوشتار در ارتباط با موضوع، نوع دیگری از تحلیل سمانتیك كمی است. بدین منظور تعداد واژگان مربوط به هر موضوع و یا سطح اختصاص داده شده به یك موضوع یا عنوان و یا تیتر مقاله های موجود در روزنامههای پرشمارگان یا ادواریها، عمل میشود. با این تفاوت كه در مورد اخیر اندازه گیری برحسب تعداد عنوانها و گروه موضوعی آنان صورت میگیرد.
هر روش نقد فیلم باید با ارائه نوعی توصیف از آنچه که منتقد می خواهد نقد کند آغاز شود؛ یعنی در شروع نقد باید آنچه را که بر روی پرده دیده می شود توصیف کرد.
هیچ کس حق ندارد پیش از رسیدن به شناخت کامل از ماهیت چیزی (یا کسی) به آن عشق بورزد، یا از آن نفرت داشته باشد. (لئوناردو داوینچی)
هیچ اثر ادبی یا هنری نیست که انسان کمترین اجباری به دوست داشتن آن داشته باشد. هیچ ” کسی” نیست که هر قدر هم دوست داشتنی باشد، با انسان در حضور او به چیزی جز امور شخصی خود عاشق باشد یا نباشد. (هنری جیمز)
این دو نظر، وجوه دوگانه و تفکیک ناپذیر روش نقد را تبیین و هدف و حد و رسم آن را معین می کنند.
یک اثر هنری به صورت “شی ء در خود” هستی مستقلی دارد. واقعیت آن مستقل از مشاهدۀ ما است و ارزش آن نیز می تواند مستقل از واکنش ما باشد.
اگر بخواهیم جهان و پدیده های درون آن را بشناسیم باید مترصد آن باشیم. باید دقیقاً آن را بیازماییم و از خود بپرسیم “این” شی ء با آن شی ء چه نسبتی دارد. باید آنقدر پذیرای آزمون و خطا باشیم که بتوانیم از آن درس بگیریم.
کمتر پیش می آید که این نکته برای کودکان دشواری هایی به بار آورد. ذهن کودک بدون احساس نیاز به ترجیح دادن مدام این تجربه بر آن تجربه، پذیرای همه نوع مشاهده است امّا فرآیند آموزش رسمی از همان ابتدا صافی های بسیاری در برابر ذهن او می گذرد، تجربه ها مدام دستچین شده و رجحانهای قدرتمند عاطفی و تخیلی شروع به خودنمایی می کنند.
می توان از گفتۀ لئوناردو چنین دریافت که باید از سد شدن این رجحانها بر مشاهدات بعدی از جهان جلوگیری کرد. اگر بگذاریم رجحانهای ما پیش از موعد و خارج از اندازه، خود را به جلو بیاندازد، راه تجربه های بعدی ما بسته شده و پیشرفت ما محدود می شود.
برای آنکه چیزی را دقیق مشاهده کنیم، باید به نوعی فاصله گیری از آن تن به در بدهیم و میزان این فاصله عامل تعیین کننده ای است. بدون دیدگاه خویشتن ناظر نمی توان از تجربه برداشتی کرد. بدون نوعی احساس هدف یا کنجکاوی هدفمند که می تواند برای بزرگسالان منشاء حرکتی در مشاهدۀ زندگی باشد، هیچ مشاهده ای در کار نخواهد بود.
ابتدا ما باید تمایلی جدی برای کسب اطمینان در مورد جایگاه خود داشته باشیم، امّا در عین حال باید بکوشیم به دام پیشداوری نیفتیم تا توانایی آن را داشته باشیم که از فراز تپۀ بعدی به آن بنگریم.
علّت آنکه اثر هنری یا فرد معینی به این شیوۀ مستقیم با ما سخن می گوید ناچار به شکل راز باقی می ماند. منشاء این نکته آنقدر خصوصی است که نمی توان با اطمینان به ریشۀ آن دست یافت.
این نکته علاوه بر تشریح محتوای عاطفی داوریهای ارزشی، صرف نظر از تلاش آنها برای عینی بودن، به موضوع های ساده تری، همچون علّت ترجیح یک رنگ بر رنگ دیگر یا یک نوشیدنی تلخ بر یک نوشیدنی شیرین هم ارتباط می یابد.
پیداست که تداعیهای گذشته که احتمالاً آگاهانه به ذهن نمی آیند، امّا در ذهن آمادۀ یادآوری می مانند، در این جریان سهیم هستند. این، به فرضهای فرهنگ ما و شیوۀ یادگیری خواندن تجربه در چارچوب زمان و مکان معین هم مربوط می شود. و با رموز نمونه های روانشناختی و گرایش اساسی در این سرسپردگی شخصی مربوط است و نادیده گرفتن آن به منزلۀ انکار عواطف شخصی است، اما در عین حال باید توجه داشت که احساس مطلق بودن و تغییرناپذیریی که در ما زنده می کند، چیزی جز یک پندار نیست.
ما حتی در مواردی که راه عاشقیِ مطلق به نظر می رسد، می توانیم به راههای گوناگونی عشق باشیم. هنرمند هم می تواند با اثر هنری خود، ما را به چنان شور و شوقی بیاورد که تا مدتی دیگر تجربه های خود را از یاد ببریم. اما اگر به همین هیجان بسنده کنیم و امکان آزمون تجربه های دیگر را نادیده بگیریم از رشد بازمانده و خود را محدود می کنیم.
البته «توازن» بهترین حالت و شاید ساده ترین حالت باشد، تا زمانی که تا حدی از موضوع فاصله نگیریم، و نیز نمی توانیم به انعطاف حرکت لازم برای بدست آوردن دید وسیع دست یابیم. اما وقتی هم که ریشه ندوانیده ایم، نمی توانیم خوب گل بدهیم و به موجودی تبدیل شویم که فرهنگ ما و خلق و خوی ما انتظار آن را طلب می کند.
ما در آن واحد هم به فاصله گیری نیاز داریم و هم به پیوند. باید بدانگونه که “جورج سانتایانا” دربارۀ یونانیان می گوید: باید بتوانیم آتش را بدون خاموش کردن مهار کنیم.
به این ترتیب گفته های متناقض لئوناردو و هنری جیمز را باید بر روی میز هر منتقد قرار داد: هر دوی آنها به یک میزان حق دارند ما را به خود جلب کنند و ما هم موظفیم حرمت هر دو را به یک اندازه پاس بداریم.
اما این نکته چه ربطی به مسأله و روش نقد دارند؟ روزنامه نگار منتقدی که بی توجه به این دیدگاهها، آثار هنری را عمدتاً در پرتو واکنشهای خود ارزشیابی می کند و از این منظر آگاهی ندارد، در خطر آن است که گفته های لئوناردو و جیمز را به جای یکدیگر بگیرد و چنین گمان کند که واکنش عاطفی قوی دلیل آن است که او شناخت کاملی از ماهیت اثر دارد. به نظر من این شیوه، انحرافی از روش نقد است.
البته می دانم که انسان نمی تواند عناصر واکنش را از عناصر مشاهده تفکیک کند. اما چگونگی و اکنش ما همان اندازه، تعیین کنندۀ مشاهدات ما است که مشاهدات ما تعیین کنندۀ واکنشهای ما.
نقد کلاسی فرصتهای مکرری برای آزمون این عناصر گوناگون و حفظ خصوصی ترین جزء سرسپردگی خلاق استاد، که هنری جیمز آن همه بر آن ارج می نهد، فراهم می آورد و همزمان پالایش آنها را میسر می سازد. مطمئناً توصیفی هم که به عنوان موضعگیری در مورد یک فیلم ارائه می شود، پالوده می گردد.
اما در مورد سینما هم مانند نقاشی، تا نتوانیم دست کم بخشی از تجربۀ چند حسی را به زبان واژگان ترجمه کنیم، نمی توانیم دربارۀ آن گفتگو کنیم. یکی از دلایل باقی ماندن نقد فیلم در مراحل ابتدایی در مقایسه با نقد ادبی، آن است که برای نقل صحنه های فیلم ناچاریم آنها را به دقت به یاری واژه توصیف کنیم. (یا در این راه تلاش کنیم.)
هر روش نقد فیلم باید با ارائه نوعی توصیف از آنچه که منتقد می خواهد نقد کند آغاز شود؛ یعنی در شروع نقد باید آنچه را که بر روی پرده دیده می شود توصیف کرد. منظورم آن نیست که منتقد باید داستان فیلم یا خلاصه موضوع فیلم را بازگو کند (مرورکنندگان فیلم ناچارند چنین کنند)، بلکه منتقد باید تلاش کند و توضیح بدهد که لحظات تعیین کنندۀ فیلم چگونه سامان یافته اند، چگونه به چشم می آیند، چگونه به گوش می رسند و چگونه حرکت می کنند.
منتقد تنها هنگامی می تواند چیزی دربارۀ فیلم بگوید که این سه جزء دقیقاً تشریح شوند. و البته این کار به هیچ روی آسان نیست.
هنر هم مانند دانش، با مشاهده و ذهنیت هر فرد آغاز می شود. چالش در فهم هنر هم مانند چالش در فهم زندگی، برای آن است که از ذهنیت یک فرد به ذهنیت دیگران برسیم، یعنی به نقطه ای برسیم که به قول “مرلوپونتی” در آنجا مسیر تجربه های متفاوت به هم برخورد می کنند و علایق فرد و دیگران به هم نزدیک شده و همچون چرخ دنده های ماشین در هم می روند.
با درهم آمیختن ذهنیت خود و دیگران می توان به سوی مفهوم ذهنیت بزرگ به سوی آرمانی که در گفتۀ لئوناردو در سرآغاز این مبحث آمده، به سوی شناخت عمیقتر حرکت کرد. یک بحث انتقادیِ معنادار و معقول می تواند انگیزۀ حرکت به سوی این رشد و آگاهی باشد.
در نقد، هنگامی که برای رسیدن به میزانی از عینیت و گرامیداشت روح کلام لئوناردو تلاش می کنیم، پیش از گرفتن تصمیم قطعی دربارۀ یک اثر هنری معین، با سه نوع ذهنیت رو به روییم: ذهنیت اثر هنری به شکلی که از سوی ما درک می شود ، ذهنیت مخاطبان و آخرین و مهمترینِ آنها ذهنیت خودِ ماست.
نکته مهم در آموزش و نوشتن دربارۀ هنر آن است که ما در جریان دیالوگ با دیگران امکان پالایش و درک واکنشهای خویش را می یابیم.
در این ادعا که بتوان با بحث و نقد، واکنش کامل نسبت به موضوعی را بی درنگ دگرکون کرد جای تردید است، اما بحث و نقد می توانند بذر بدگمانی را در ذهن ما بنشانند که شاید بتواند ما را به تأمل واداشته و در نهایت واکنشهای ما را دگرگون کند.
در مورد خودِ من، پس از دیدن یک فیلم هیچ میزان بحث و نقد، نمی تواند بی درنگ احساس مرا نسبت به آن فیلم دگرگون کند، اما البته مرا آگاه می سازد که کس یا کسان دیگری که این فیلم را دیده اند، عناصر دیگری در آن یافته اند. در مواردی این اشخاص عناصری را دیده اند که من ندیده ام و در مواردی هم از همان عناصری که من دیده ام یاد کرده اند.
حتی اگر اینها هم به نظر من اجزای اساسی نباشند، به هر حال تجربۀ من در زمینۀ ارزش شخصیِ روش نقد چنین است. این روش در مورد فیلم کارایی ندارد، چون ابراز آن واژگان و مفاهیمی است که از هنرهای دیگری وام گرفته است.
همین نکته را می توان دربارۀ مصاحبه با فیلمسازان گفت. ما درک خود را به آنچه که هنرمندان دربارۀ اثرشان می گویند محدود نمی کنیم، اما بحث و تفسیرهای آنها می تواند در رفع شک و ابهامایی که در ذهن ما ایجاد شده، کمک کند.
دستیابی به داده های تفسیری دست اول در توضیح آثاری که به نحوی مبهم به نظر می رسند مفید است و می تواندن تردیدهای ما را دربارۀ ناهماهنگی های درونی یا آشفتگی فرم از میان ببرد، یا جایی شایستۀ آن را در واکنش یا درک ما نسبت به آن تعیین کند.
این اطلاعات بیرونی حتی هنگامی که مفید هستند نمی توانند برای ما تعیین تکلیف کنند، اما شاید بتوانند در رسیدن به نظر نهایی ما را یاری دهند، یا راهنمایی های اندیشمندانه ای برای تأمل در مورد آنچه نادرست است به نظر می رسد فراهم آورند.
مسئولیت بنیادی ما در مقام منتقد آن است که به خودِ اثر و واکنشهای مخاطبان- یا دانشجویان- خود و درونی ترین احساسات خویش بپردازیم. نقد، گفت و گوی میان این سه عامل را دربرمی گیرد و هر جا داده ای اضافی مانند توضیحات شخص هنرمند بتواند نکات تاریکی را که خودِ ما نمی توانیم دقیقاً ببینیم روشن کند، از رجوع به آنها نباید سرباز زد.
در نقد، باید دریافت این فیلمِ خاص، دقیقاً چیست و کوشید حساب این واقعیت را از حساب آنچه دربارۀ آن احساس می شود، بویژه آنچه که با یک بار دیدن دریافت می شود، جدا کرد.
همانگونه که لئوناردو می گوید احساس کنیم که دربارۀ ماهیت اثرِ هنری مورد ارزش گذاری، شناخت کافی داریم، و مهمتر از آن باید بتوانیم به معیارهای ارزشیِ پایداری در جهان پیرامون، دست یابیم.