سوسیالیسم یا جامعهباوری این اصطلاح که از واژهی «سوسیال»، به معنای اجتماعی، در زبان فرانسه، گرفته شده است، معناهای بسیاری دارد، اما تعریف معمول این اصطلاح را در واژهنامه انگلیسی آکسفورد، چنین میتوان یافت: «سوسیالیسم تئوری یا سیاستی است که هدف آن مالکیت یا نظارت جامعه بر وسایل تولید – سرمایه، زمین، اموال و جز آنها – بطور کلی، و ادارهی آنها به سود همگان است.» اما چنین تعریفی اختلاف نظرها و روشهای سوسیالیستها و مدعیان بیشمار هواداری از سوسیالیسم را در باره مفاهیم این تعریف، روشن نمیکند. بهرحال، یک تعریف بیچون و چرا از سوسیالیسم ممکن نیست، زیرا مفهووم «مالکیت و نظارت عمومی» بسیار کشدار است و بر سر آن همراییِ نهایی وجود ندارد.
مهمترین عنصر مشترکِ نظریههای سوسیالیست تکیه بر برتری جامعه و سود همگانی بر فرد و سود فردی است. از جهت تاریخی، سوسیالیسم طغیانی است بر ضد فردباوری (اندیدوالیسم) و لیبرالیسم اقتصادی عصر جدید. سوسیالیسم نفی این نظریه است که پیگیری نفع فردی، چنانکه هواداران سرمایهداری ادعا میکنند، خود به خود به نفع اجتماعی میانجامد، بلکه، به عقیدهی این مکتب، دخالت اکثریت و دولت، در مقام نمایندهی اکثریت، میتواند نفع عمومی را از دستبرد افراد در امان دارد.
بعضی ریشههای سوسیالیسم را تا نخستین نظریههای اخلاقی و دینی مشوقِ برابری و همکاری اجتماعی و یا آرمانشهر افلاطونی، واپس میبرند، اما سوسیالیسم جدید، در واقع، فراوردهی مستقیمِ انقلاب صنعتی برای اکثریت جامعه بویِژه پرولتاریا است.
، اول بار در 1827 برای پیروان رابرت آون در انگلستان به کار رفت، و اصطلاح «سوسیالیسم» در 1838 در نشریهی اُرگان پیروانِ سن سیمون برای عقاید سن سیمون به کار برده شد و پس از آن در فرانسه و انگلستان و آلمان و آمریکا رواج یافت.
نخستین سوسیالیستها کسانی بودند که به یک سیستم «اجتماعی» اعتقاد داشتند و آنچه همگی یکزبان با آن مخالف بودند نظام فردی اقتصاد موجود بود. این سوسیالیسها در زمینهی پدید آوردن آرمانشهرها (یوتوپیاها) تجربههایی نیز کردند. سوسیالیسم از آغاز پیدایش خود بر مدعاهای فرد در مقام عضو جامعه (نه در برابرجامعه) تکیه کرده است و این اندیشهی اصلی صورتها و عنوانهای بسیار گرفته است که از مهمترین آنها آناراشیسم، سندیکالیسم، سوسیالیسم مسیحی، سوسیالیسم دموکرات و بولشویسم است. هریک از این مکتبها اصولی خاص خود را دارند، اما هدف همهی آنها پدید آوردن اقتصادی است که در آن جامعه، مسئولیت شیوهی بهرهبرداری از ابزارهای تولید را داشته باشد.
اما در روشهای رسیدن به این هدف میان مکتبهای مختلف وابسته به این عنوان کلی اختلاف نظر زیاد وجود دارد. پرودون تحقق این هدف را در بازگشت به یک اقتصاد ساده میدانست که در تولید به دست جامعههای کوچک خودگردان باشد. از سوی دیگر، پیشوایان نخستین مکتبهای سوسیالیست – سن سیمون، فوریه، آون – انقلاب صنعتی را پذیرفتند، اما به نظر آنها نیروی تولیدی این انقلاب میبایست به نفع تمام جامعه به کار افتد. همچنین مارکس بر آن بود که سرمایهداری مانع رشد تولید است و آشفتگی اجتماعی ناشی از روش تولید سرمایهداری سرانجام باید به یک «برنامه کلی» بدل شود.
پیدایش مارکسیسم در نمیهی قرن نوزدهم نقطه تحول بسیار بزرگی در اندیشهی سوسیالیستی است، زیرا از آن پس تا این زمان کمابیش همه جنبشهای سوسیالیست به نحوی و به درجهای زیر نفوذ و تاثیر آن بودهاند.
مارکسیسم عنوان «سوسیالیسم علمی» به خود میدهد، از آنجا که مبنای آن بر تحلیل اجتماعی و تاریخی و کشف قوانین «ناگزیر» تاریخ قرار دارد. انگلس، اندیشههای سوسیالیستهای پیش از مارکس و خود را «سوسیالیسم آرمانشهری» (یوتوپیایی) میخواند، زیرا که هوارادان این اندیشهها در پی بنیان گذاری جامعهای کامل، بیرون از شناخت ضروریات و امکانات جامعه کنونی بودند و نظرگاهشان بیشتر انساندوستانه و اخلاقی بود تا تاریخی و اجتماعی. حال آنکه، مارکسیسم میخواهد نشان دهد که این دگرگونی همان اندازه که ازنظر اخلاقی درست و خوشایدند است، از نظر تاریخی نیز «ناگزیر» است، زیرا «جبرتاریخ» – چنانکه مارکسیسم تحلیل میکند – برمیخیزد.
اما در میان مارکسیستها، پس از مرگ مارکس، در مورد چگونگی این «ناگزیری» و روش تحقق آن بحثهای بسیار در گرفت که هنوزهم ادامه دارد. بویژه جریان اقتصادی و اجتماعی اروپا، که به انقلاب «پرولتاریایی» (چنانکه مارکس پیش بینی کرده بود) و سرنگونی سرمایهداری نیانجامید، تردیدهایی را برانگیخت که سبب پیدایش انواع بازنگریها در مارکسیسم شد.
ظهور بولشویسم در روسیه و پیروزی آن در 1917 یک مرحله اساسی دیگر در تاریخ تحول سوسیالیسم است، زیرا از آن پس (از1920) جنبش سوسیالیستی به دو شاخه اصلی کمونیست و سوسیالیست تقسیم شد. ویژگی کمونیسم تکیه بر ماهیت انقلابی مارکسیسم و «ناگزیری» تحقق سوسیالیسم است، در حالی که سوسیالیستها (شاخه دوم) رفته-رفته از جنبه انقلابی و علمی مارکسیسم به جنبه اخلاقی سوسیالیسم و سنتهای دموکراسی غربی گراییدند، و بدینگونه جنبش سوسیالیستی به دو جناح انقلابی و بهبودخواه (رفرومیست یا اصلاح طلب) تجزیه شد و جناح اخیر عنوان «سوسیال دموکرات» گرفت. امروزه عنوان «سوسیالیست» برای کمونیستها کمتر بکار میرود.
سوسیالیسم و انترناسیونالیسم (جهان وطنی): جنبش سوسیالیستی، که اساس اخلاقی و نظری آن برپایهی اندیشههای دوران «روشنگری» (قرن هجدهم) و انسان باوری و انساندوستی (اومانیسم)، که میراث آن دوران است، قرار دارد، از آغاز پیدایش خود دارای انترناسیونالیستی بود، و مارکسیسم بویژه در نیرومند کردن این جنبه سوسالیسم اثر فروان داشته است. مارکسیسم میان پرولتاریای جهانی همبستگی ذاتی میبیند و یکی از پایههای نظری آن انتر ناسیونالیسم پرولتاریایی است.
جنبش سوسیالیستی (شاخه دوم)، به عنوان یک پدیده تاریخی، عمدهترین جنبش چپ اروپایی است و در کشورهای اروپایی برای برقراری حق رای همگانی، بهبود جامعه و وضع اجتماعی طبقات کم دارمد و تهدیست و نظارات دولت بر اقتصاد، با موفقیت کوشیده است. اما حزبهای سوسیالیست در کشورهای اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم سرکوب شدند. در «جهان سوم» نوع اروپایی جنبش کارگری موفقیتی نداشته است و در بخش عمدهی آسیا و آفریقا سوسیالیسم با نظام تک حزبی همراه شده است. مفهوم «توسعه اقتصادی» در این دوقاره بیشتر با کمونیسم نزدیک مینماید تا با سوسیالیسم. اما در غرب، تجربهی رژیمهای کمونیست و استبداد فراگیر حاکم بر آنها، از جاذبه رویای سوسیالیستی مالکیت عمومی کاسته است. برای حفظ آزادیهای سیاسی و اجتماعی انواع «اقتصاد آمیخته(مختلط)» را پذیرفتهاند، زیرا با تجربهی کشورهای کمونیست، این مسئله مطرح شده است که انحصار قدرت سیاسی (نظام تک حزبی) انحصار اقتصادی را نیز به همراه دارد، خواه انحصار دولتی باشد ( سرمایهداری دولتی) خواه خصوصی.
در سالهای اخیر اندیشه « رشد اقتصادی»، که همواره با اندیشه سوسیالیستی مربوط بوده است، با مسئله کمیابی منابع در کره زمین و چشم انداز انفجار جمعیت روبرو شده است. همچنین سست شدن پایههای اعتقاد بیچون و چرا به پیشرفت انگیزهی بنیادی سوسیالیسم، یعنی حرکت به سوی آرمانشهر یا جامعهی برابری و آزادی تا کجا با هم سازگارند؟ از اینرو، تجربههای تاریخی قرن بیستم سوسیالیستها را برانگیخته است که در پیش فرضهای اندیشهی سوسیالیستی بازنگرند و آنها را از نو ارزیابی کنند.
در ایران اندیشههای سوسیالیستی پس از انقلاب مشروطه و با ظهور حزب توده ( بزرگترین و موفق ترین حزب تاریخ ایران) رواج بسیاری یافت، بطوریکه قریب به دو دهه از تاریخ ایران (دهههای 50 و 60) به طور مطلق تحت پوشش و استیلای فکری خود قرار داد، اما با این بوجود در ایران همواره آن نحله مارکسیستی – کمونیستی سوسیالیسم که انقلاب باور است، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است تا نحله سوسیال دموکراتی آن، این شاید به دلیل نبود نظام سرمایهداری و جامعه صنعتی در ایران باشد که در این هنگامه نبود طبقه کارگر قوام یافته بیشتر کمونیستها و مارکسیستهای اسلامی که بر تودههای فرودست جامعه تاکید دارند موفق بودهاند.
بیشتر فضای فکری سوسیالیستی ایران در طول دهههای 40، 50 و 60 تحت تاثیر مارکسیسم – لینینیسم، کمونیستهای حزب توده و اندیشههای علی شریعتی که یک مارکسیست التقاطی با اسلامگرایی بود، قرار داشت که تفاوت عمده این دو دیدگاه بیشتر در دین باوری بوده است، بطوریکه تودهای ها همانند اخلافشان در دیگر نقاط دنیا دین را افیون تودهها میدانستند اما اسلامگرایان التقاطی با مارکسیسمِ هواخواه علی شریعتی، دین باور بودند و معتقد به اسلام انقلابی بودند که میتوانست موتور محرکه انقلاب قرار بگیرد (که گرفت!).
تا قبل از انقلاب 1357 دو نحله فوق که اکثریت جامعهگرایان ایران را تشکیل میدادند برای مقابله با یکدیگر رقابت میکردند اما برای انقلاب کردن با همدیگر همکاری غیر مستقیم نیز میکردند (مثلا سازمان مجاهدین خلق و کنفدارسیون دانشجویان ایرانی) اما بعد از انقلاب 1357 و غلبه اسلامگرایان بر ارکان قدرت و سرکوبهای دهه 60 که در آن واقعه بدنه مارکسیستی – کمونیستی انقلابیها تصفیه شدند، نحله سوسیالیست اسلامی شریعتی دست بالا را گرفت و حتی توانست چندین پایه از قوای 3 گانه نظام را تسخیر کند، بطوریکه در دوران نخست وزیری مهندس میر حسین موسوی، دولت و بیشتر مجلس و قوهقضائیه همگی از طرفداران سوسیالیسم اسلامی یا به اصطلاح چپها بودند و اندیشههای اقتصاد دولتی و انحصار دولت در بازار از آن زمان شکل گرفت، منتها با وفات آیت الله خمینی و رهبری آیت الله خامنهای بر کشور، این بار این راستگرایان اسلامی بودند که توانستند بعد از چندین دهه دست بالا را حکومت ایران بگیرند، هم اکنون سوسیالیستهای ایران به سه نوع درون حکومتی ( احزاب مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی، اعتماد ملی و روحانیون مبارز) اپوزیسیون داخلی (چپ نو) و اپوزیسیون خارجی ( بازماندههای کمونیستی حزب توده ) تقسیم بندی میشوند. که درون حکومتیها بعد از گذر از دوران انقلابی گری بیشتر دارند متمایل به سوسیالیسم اروپای غربی (شاخه دوم مطرح شده در بالا) میشوند و برای همین دایه اصلاح طلبی را دارند (هرچند که تمایل به لیبرالیسم هم در اینها مشاهده میشود) و نوع اپوزیسیون داخلی که بیشتر بر اندیشههای چپ نو تاکید دارد، مارکسیستهای بازنگر هستند که به دنبال هویت خوداند.
محققین امید دارند که جامعه گرایان ایرانی در ابتدای قرن بیست و یکم، با درس گرفتن از نتایج و عواقب کمونیسم و مارکسیسم در قرن گذشته، به بازاندیشی و بازتعریف اندیشههای سوسیالیستی خود بپردازند و مانند «سوسیال دموکراتهای» اروپایی بیشتر به دنبال منافع طبقات کم درامد و تهدیست جامعه، حق رای عمومی و … باشند تا اندیشههای انقلابی.
با سپاس / مهدی مصطفایی
پا نوشتها:
1- پرولتاریا اصطلاحی است که بیشتر برای معرفی اقشار فرودست اجتماعی بکار برده میشود که البته برخی این واژه را کارگران، برخی خلق، برخی دهقانان، برخی طبقه متوسط ضعیف و برخی محرومین و نیازمندان را معنای این واژه میگیرند.
2- مقالات برای آشنایی با انواع مختلف سوسیالیسم ( سوسالیسم دموکراتیک، صنفی، مسیحی، چپ نو، مارکسیسم و … ) در نظر گرفته شدهاند که به مرور زمان در بخش آموزش سیاسی وبلاگ قرار خواهند گرفت و میتوانید برای مطالعه بیشتر از آنها استفاده بفرمایید.