WiMAX
فوریه 15, 2011آغاز به کار تیم ترجمه دانشجو
فوریه 21, 2011شنبه بايد واسه كارهای اداری گرفتن نمايندگی يه شركت بزرگ خودم رو می رسوندم تهران
واسه ساعت 5:40 صبح بليط گرفته بودم، ولی تا ساعت 11 پرواز نكرديم
كارد بهم می زدی خون در نمی اومد
شنبه رو الكی الكی از دست داده بودم
به خاطر اينكه هواپيمای محترم ما ديشب وقتی ميخواست بشينه با يه كلاغ جان شاخ به شاخ تصادف كرده بود و شيشه جلوش خط برداشته بود و حتما هم بايد يه نفر از تهران می اومد تا با يه چسب مخصوص درست كنه شيشه رو .
به هر حال وقتی رسيدم تهران واسه كار اداری كه داشتم خب وقت كافی نبود و دير شده بود
با خودم گفتم امروز برم يه كار بانكی رو كه بايد انجام می دادم انجام بدم و بعد برم بازار مبل يه حساب رو تسويه كنم
رفتم بانك و پولی رو كه قرار بود حواله كردم
موقع بيرون اومدن از بانك رفتم كه از عابر بانك پول بگيرم
كارت رو كه وارد كردم ديدم پيام اومد كه كارت شما غير فعال شده و بعد هم دستگاه كارتم رو خورد !
رفتم تو شعبه و به رئيس بانك گفتم جريان رو
در جواب بهم گفت شما حتما بايد بری همون شعبه ای كه حسابتو باز كردی تا كارت جديد رو بگيری
باز خوب بود كه دسته چكم همراهم بود
یه چك دويست تومنی واسه خودم كشيدم كه پول كافی تو اين چند روز تو دستم باشه
بعد از گرفتن پول راه افتادم سمت بازار مبل
يه ماه پيش از اونجا خريد كرده بودم و الان بايد می رفتم چك دومشون رو بهشون می دادم و سفارش يه آيينه بزرگ رو كه يه ماه پيش پيدا نكرده بودم رو بدم
خدا رو شكر اينجا ديگه كارم سريع انجام شد و تقريا ساعت 6 بود كه خسته و كوفته رفتم سمت هتل هميشگی
وقتی رفتم داخل لابی ديدم حسابی شلوغه
پيش مسئول پذيرش كه منو می شناخت رفتم و گفتم سلام كريمی جان قربونت اين كليد اتاق منو لطف می كنی
يه مكث كرد و با شرمندگی گفت آقای رضايی شرمنده به خدا
فكر نمی كرديم اين هفته بياين ، آخه چيزی نگفته بودين هفته قبل
كل اتاق ها پر شده چون همشون رو داديم به يه تيم فوتبال ژاپنی كه با تماشاگرهاش اومدن
آتيش گرفتم از عصبانيت و شروع كردم به بد و بيراه گفتن
مدير هتل كه صداها رو شنيد و من رو هم می شناخت اومد و منو برد يه گوشه و آرومم كرد و شروع كرد به معذرت خواهی و يه بار ديگه توضيحات كريمی رو تكرار كرد .
خسته شده بودم از دستشون و خداحافظی كردم و رفتم
زنگ زدم به مسلم آخه يكی از رفيقاش هتل داشت
خلاصه مسلم هماهنگ كرد و رفتم اونجا
تو اتاق كه رفتم از خستگی سريع خوابم برد
صبح زود پا شدم و دوش گرفتم ، رفتم پايين صبحونه رو خوردم و حركت كردم برای انجام كارهام
اين شركتی كه می خواستم برم اونجا يه شركت توليدی بزرگ بود كه هدف اصلی من گرفتن نمايندگی شركت بود ولی خب به اينكه حواله ی فروش محصولاتشون رو در ماه به صورت جزئی هم بهم بدن راضی بودم.
هر دو تا درخواست رو قبلا داده بودم ولی خب بحث نمايندگی خيلی احتمالش كم بود و اگر هم درست ميشد مدت ها طول ميكشيد
اما اون گرفتن حواله ها خب سريعتر و راحتتر انجام می شد
مدارك لازم رو تحويل دادم و بايد منتظر می موندم تا روال اداری انجام شه
دم ظهر بود كه بهم گفتن كارهای بررسی انجام شده و بايد پرونده بره كميسيون ولی دو تا از اعضا كميسيون كه حضورشون اجباريه نيستن و فردا ميان
فكم افتاد
بايد يه روز ديگه هم صبر می كردم ولی چاره ای نبود
تا شب كار ديگه ای نداشتم و تصميم گرفتم برم سينما
بعد از اينكه ناهار خوردم و يه ساعتی رو توی پارك نشستم و استراحت كردم تا اينكه رفتم سينما
تعريف فيلم رو زياد شنيده بودم
اتفاقا درست هم ميگفتن چون فيلم خيلی خوبی بود
بعد از سينما شام خوردم و يه كم قدم زدم تا اينكه نزديك ساعت 9 بود كه رسيدم هتل
يه مدت با كاغذها و مداركم ور رفتم و روزنامه خوندم و ساعت 11 بود كه خوابيدم .
صبح قبراق و با اميد زياد بلند شدم و رفتم شركت
خوشبختانه اعضای كميسيون همه اومده بودن تا ظهر كميسيون هم برگزار شد و با دادن حواله به من موافقت كردند
كارهای اداری حواله رو داشتم انجام می دادم كه ديدم يه نفر داره مياد سمتم و صدام می كنه
شناختمش ؛ منشی معاون شركت بود
بهم گفت برو پيش معاون كه داره دنبالت می گرده
وقتی رفتم اونجا بهم گفت كه مدارك لازم رو آماده كنيد كه با دادن نمايندگی به شما موافقت شده
اين دستور شخص رئيس هيئت مديره است
از تعجب و خوشحالی نمی دونستم چی بگم
خداحافظی كردم و رفتم تا مدارك لازم برای نمايندگی رو آماده كنم
اون آشنايی كه تو وزارت بهش سپره بودم جواب داد بالاخره و نمايندگی گيرم اومد
با كلی بدبختی همه چيز رو جور كردم تا فردا اول وقت بذارم رو ميزشون .
صبح با خوشحالی مدارك رو تحويل دادم
بهم گفتن بايد بررسی شه تا بديم مديرعامل شركت امضاش كنه درخواست رو و احتمالا تا فردا هم طول ميكشه ، شما بريد و فردا بياييد .
قبول كردم و رفتم و كلا هم بی خيال گرفتن حواله هايی شده بودم كه آماده ی تحويل بهم بودن .
صبح چهارشنبه رفتم شركت تا جواب رو بگيرم .
پيش منشی معاون كه رفتم ديدم پوشه ی مداركم رو ميزشن .
سلام كردم و گفتم چی شد كار ما آقا ، مدير عامل امضا كرد درخواستم رو .
سری تكون داد و گفت شرمنده ، مديرعامل گفته امضا نمی كنم .
با بهت گفتم يعنی چی ؟
ون هم بهم گفت كه آقا بين خودمون بمونه ولی شما قربانی اختلاف مديرعامل و رئيس هيت مديره شدی
ما خودمون هم فكر ميكرديم كار تمام شده ، تازه مديرعامل گفته اون حواله هات رو هم لغو ميكنه .
نمی دونستم چی بگم ، حال و حوصله دعوا كردن هم نداشتم ، يه هفته الكی دويده بودم ، هيچی به هيچی !
سرم رو انداختم پايين و يواش با منشی خداحافظی كردم و رفتم بيرون .
در آسانسور كه رسيدم تلفنم زنگ خورد
حميد بود ، شريكم ، با خوشحالی گفت برنده شديم داريوش ، مناقصه شركت نفت رو برديم ، آب دستته بذار زمين و بيا اهواز .
تو اون نا اميدی اين خبر خيلی خوشحالم كرد ، رفتم هتل و تسويه كردم و با هماهنگی با يكی از آشناها قرار شد برم فرودگاه تا از دفتر شركت هواپيمايی بليط بگيرم .
خيلی سريع همه چيز جور شد و سوار هواپيما شدم و ساعت 5 پرواز كردم سمت اهواز .
وقتی رسيدم اهواز و رفتم تو فرودگاه موبايلمو روشن كردم
سريع ديدم زنگ خورد
گوشی رو جواب دادم ، همون معاون شركته بود ، گفت مديرعامل درخواست اعطای نمايندگی شما رو امضا كرد ، واسه كارهای نهاييش حتما شنبه بياييد شركت !!!
این مطلب از مطالب ارسالی برای سایت علمی دانشجو میباشد لذا هرگونه کپی برداری از آن تنها با ذکر منبع (www.Daneshju.ir) و نام نویسنده (علی باقری) مجاز میباشد.
3 Comments
داستان قاطي پاتي شدن كارهاي اداري يك نفر كه چيز عجيب و جديدي نيست
من اگه جای شما بودم سکه میزدم اساسی!
خداییش هم شانس آوردید هم نیاوردید
خوب نبود
ویرایش لازمه