آب را گل نکنیم: در فرودست انگار، کفتری میخورد آب. یا که در بیشة دور، سیرهای پَر میشوید. یا در آبادی، کوزهای پُر میگردد. آب را گل نکنیم: شاید
پیشنهاد می کنم برای خواند جملات زیبا سهراب سپری به اینجا بروید.
مقدمه سخن گفتن در باب علت دوام برخی آثار و عصر زودگذر پاره ای دیگر، کاری دقیق و دشوار است. نخست باید این موضوع را در نظر گرفت که رواج کوتاه مدت شعری یا اثری، با دوام آن فرق دارد، یعنی ممکن است ، اشعاری مدتی رواج یابد و مشهور شود و چندی بعد از خاطره ها فراموش گردد. به عبارت دیگر شهرت همیشه نشانه دوام و پایداری نیست. عکس این نیز محتمل است که شعری مدت ها ناشناخته بماند و رواجی پیدا نکند و بعد بدرخشد و قوت و تأثیرش پایدار شود. آثار نوع اول را فراوان دیده ایم شعری به سببی از مقتضیات روز معروف شده و بعد مرده است. اما در این جا بیشتر سخن بر آثاری است که نتوانسته اند از پس قرن ها هنوز رونق خود را حفظ کنند. چه در شهرت و چه در گمنامی از طبع گوینده زاده شده باشند. اکثر کسانی که در باب شعر و هنر اندیشیده اند آثار شعر هنر را مظهر تجلی احساس و عواطف و درون صاحب اثر دانسته اند و در هنر و ادب، عاطفه و احساس را عنصر مهم و اصلی شعر شمرده اند هر شعری برای خود رنگ و بویی دارد و احساسی را در ما برمی انگیزد بدین سبب است که مثلاً خواندن غزل سعدی ما را از غزل حافظ بی نیاز نمی کند. … ======================================================= تفسیـر و توضیح شعر صـدای پای آب اهل كاشانم روزگارم بد نیست شعر با معرفی شاعر آغاز می شود: شروع انشاء بسیار ساده و روان و بی تقصیر است و با صمیمیت ادامه می دهد. تكه نانی دارم خرده هوشی سرسوزن ذوقی مادری دارم بهتر از برگ درخت دوستانی بهتر از آب روان برگ درخت نیمی از هستی درخت است و این جا نیمی از هستی سهراب همان عنصری است از گیاه كه از خورشید انرژی می گیرد و كلروفیل می سازد و به درخت سرسبزی و شادابی می دهد, نیم دیگر ریشه است كه آب و املاح جذب می كند و به بالا به انتهای ترین بخش درخت می فرستد و بهترین تفسیر سپهری برای مادرش. آب روان مظهر زندگی, پویایی و روشنی است. چه خرمی می بخشد دوستان كه مثل آب روان هستند (و خدای كه در این نزدیكی است لای این شب بوها پای آن كاج بلند روی گاهی آب, روی قانون گیاه) چه تعبیر زیبایی برای خدا كه سپهری می خواهد بگوید همه جا هست و پوزخند بزند به آنها كه او را فقط در كعبه جستجو می كنند و زحمت این راه را به خود می دهند و حواسشان هم به خدا نیست اول حواسشان این است كه زیردست و یا له نشوند, دوم حواسشان به این است كه باری به هر جهت مراسم تمام شود بروند بازار و تا دلشان می خواهد و پولشان كه به آشكار و پنهان آورده اند كفاف می كند جنس بخرند, مقداری البته برای سوغات و بیشترش برای فروختن و سود كردن و دست مایه ای كه از آن به بعد به او بگوید حاجی و او هم به راست و دروغ از آن پس به آن قسم بخورد. ….