تاریخعلوم انسانی

تحريف تاريخ معاصر ايران

توجه به تاريخ امروز در كليه‌ي زمينه‌ها و رشته‌هاي علمي سكه‌ي رايج زمان شده است. تاريخ عقايد اقتصادي، تاريخ انديشه‌هاي سياسي، تاريخ جنبشها و انقلاب‌هاي معاصر، تاريخ علم و فلسفه و دهها عنوان ديگر بخوبي مؤيد اين نكته است كه توجه به سرچشمه‌ها و پيشينه‌هاي تاريخي نه تنها نقطه‌ي شروع و هسته‌هاي اوليه هر علمي را معلوم مي‌دارد بلكه اين توجه سير تحولات و كاستيها و فزونيهاي موضوعي و علمي و مسئله‌سازيهاي بعدي را در هر رشته تا دوران ما مبرهن و معلوم مي‌دارد.

1ـ ارزش ديدگاههاي تاريخي

البته هر چه در تاريخ علوم مختلف به طرف علوم انساني به طوراعم وعلوم اجتماعي به طور اخص نزديكتر شويم، صورت مسئله حساس‌تر و ظرافت‌كار بيشتر و عوامل تحريف و اختلاف افزونتر مي‌گردد. يك علت مهم اين امر اين است كه بعد از انقلاب مشروطيت كه دو نيروي سكولار و غير‌سكولار در اين جنبش اجتماعي و سياسي شركت داشتند، با توجه به عوامل مختلف سياسي و اجتماعي، نيروهاي مذهبي و انديشه‌هاي ديني بعد از دو دهه مجبور به عقب‌نشيني شده و در غالب سنوات دوران پهلوي اول و دوم از نظر حاكميت سياسي ( و نه تأثير اجتماعي و سياسي) در حاشيه قرار گرفتند، اين امر يعني حاكميت رسمي فرهنگ غير ديني باعث شد حوادث دور و نزديك تاريخ تحولات ايران براساس ديدگاهي غير ديني و به عبارت ديگر نظريه‌هاي سكولار نوشته شود و سه طيف ماركسيستها و ليبرالهاي غربگرا و مدعيان نگارش تاريخ علمي براساس نوعي جهان‌بيني مادي و غير الهي و با توجه به تحليلهاي دنيوي و در چارچوب تك‌بعدي ديدن انسان به تاريخ‌نگاري دست‌ يازيدند. در اين كتب، به ميزان علائق و يا منافع و گاه تقرب به قدرت حاكمه وفرهنگ سكولار آن، حوادث در التقاطي آشكار و پنهان، تحريفي ظريف و سانسوري مرموز به روح و جهتي پيش‌مي‌رفت كه به جهان‌بيني‌ها و ايدئولوژي‌ها و شناخت شناسي‌هاي سه طيف و منشعبين آنها ربط داده مي‌شد. از نظر موضوع‌شناسي براي هر يك از اين ديدگاهها و جريانات مسائلي خاص حساس شده و برعكس مسائلي ديگر در حاشيه قرار مي‌گرفت، هر چند در مقاطعي تاريخي مانند انقلاب مشروطيت و يا برخي تحولات مهم مانند سقوط قاجار و يا شهريور 1320 و تحولات سنوات 1320 تا 1332 لااقل از جنبه‌ي موضوعي قدرت مشترك و علائق مرتبط بين همه‌ي اين طيفها محسوب مي‌‌گشت.

2ـ مشخصات تاريخ ايران در كتب ايران‌شناسي (شرق‌شناسي غربيها، ايران‌شناسي روسي)

از نظر تاريخي شايد بتوان كمي به عقب برگشت و ريشه‌ي برخي از اين نوشتارهاي تاريخي را در جريانات و شاخه‌هاي ديگر در خارج از مرزهاي ايران جستجو كرد. در اين مورد مي‌توان به دو ديدگاه عمده‌ي ايران‌شناسي با دو گرايش غربي و شرقي اشاره داشت، دو ديدگاهي كه عليرغم اختلاف نظرات زياد لااقل از جنبه‌ي موضوعي و طرح مسئله يعني نگارش تاريخ و سير حوادثايران داراي اشتراكاتي بوده‌اند هر چند اين دو جريان امروز كاملاً از بين نرفته است ولي بهر‌حال صورت مسئله تماماً مانند قرن 19 و اوايل قرن 20 هم نبوده، كاستيها و فزونيهاي قابل توجهي هم يافته است چرا كه با برخي نحله‌ها و مكاتب و ديدگاههاي فكري و سياسي جديد ممزوج شده و در شاخه‌ها و فروعاتي افتاده است كه براي يك قرن و يا حتي دهه‌هاي پيشين قابل تصور و طرح نبوده است. با توجه به تمهيدات فوق مناسب است اين دو ديدگاه ايران شناسانه را با مشخصات كلي آن به بحث بگذاريم تا با رويكردي تاريخي به سراغ متون تاريخ‌نگاري معاصر رفته باشيم.

3ـ سياست ايران‌شناسي غربي ( شاخه‌اي از شرق‌شناسي غرب)

در تاريخ سدة اخير، كتابهاي متنوعي بويژه در زمينه‌ي تاريخ، سياست و جامعه‌شناسي ايران نوشته شده است كه نويسندگان آنها بطور عمده ايران‌شناسان غربي بوده‌‌اند. ايران‌شناسي، شاخه‌اي خاص است كه در زمان قاجاريه از سوي دولتهاي اروپايي براه افتاده و قسمتي از مطالعات آنها را شامل مي‌شد. نكته‌ي مهمي كه در مورد ايران‌شناسي بايد توجه داشت،‌اين است كه اين مطالعات كاملاً در جهت سياست استعماري اروپا بوده است و ايران‌شناساني كه روي تاريخ ايران مطالعه كرده‌اند، به طور قطع با سياست و مسائل سياسي كار داشته‌اندو معمولاً با انگيزة سياسي به اين تحقيق دست مي‌زده‌اند. از طرف ديگر، ايران‌شناسي، شاخه‌اي از شرق‌شناسي در غرب محسوب مي‌شده است.
بجز ايران‌شناسي، سه جريان ديگر در تاريخ‌نگاري ايران در دوره‌ قاجاريه وجود داشته است كه تاريخ را با آن ملاكها مطالعه مي‌كرده‌اند؛ و اينها عبارتند از:

1ـ تاريخ‌نگاري ماركسيستي، 2ـ تاريخ‌نگاري ناسيوناليستي، 3ـ تاريخ‌نگاري علمي.

3ـ الف : مشخصات استعمار در تاريخ ايران

بطور كلي تاريخ حضور مرئي و نامرئي استعمار دركشورهاي مختلف، به يك شكل، با يك سطح و در يك زمينه نبوده و آنچه در اين باره در ايران قابل تحقيق و بررسي است، ويژگيهايي به شرح زير دارد:
الف‌ـ صدمات فراواني از ناحيه‌ي استعمار به ايران وارد شده است.
ب ـ ايران مستقيماً تحت سلطه‌ي استعمار قرار نگرفت؛ به عبارت ديگر، استعمار در ايران نفوذ داشته،‌اما اين نفوذ، هيچگاه به صورت سلطه‌ي مستقيم سياسي غرب نبود و ايران هرگز به صورت مستعمره‌ي رسمي در نيامد. از اين رو كمتر رابطه و وضعيت ما نسبت به غرب در تاريخ سنجيده شده است و يا دست كم نفوذ فرهنگي غرب، كمتر از نفوذ سياسي و اقتصادي آن به بحث گذاشته شده است.
ج ـ برخي روشنفكران ما در برابر استعمار، دچار نوعي تناقض بوده و هستند. اين تناقض به سبب كين و مهر ايشان به غرب بوده است: كين به استعمار غربي و مهر به انديشه‌هاي غربي.ايران از استعمار ضربه خورد؛ اما هيچگاه همانند الجزايرو مصر و عراق به اشغال خارجي در نيامد. لذا ايران‌شناسي كه شاخه‌اي از شرق‌شناسي بوده،‌با مصر‌شناسي كه آن هم شاخه‌اي از شرق‌شناسي بوده، فرق مي‌كرده است؛ يعني ديدگاه افراد در ايران درباره‌ي استعمار، با ديدگاه مردم كشوري مثل الجزاير تفاوت داشت و رو شنفكري در ايران با تجدد‌‌خواهي و فرنگي‌مآبي مترادف شد. در ايران چون استعمار بطور رسمي وجود نداشت، روشنفكران روابط معنوي ـ فرهنگي خود را با غرب نسنجيدند (مثل پناهنده شدن مشروطه‌خواهان به سفارت انگلستان). البته اشغال ايران در جنگ بين‌المل اول و دوم، تا حدودي برهوشياري ملي ايرانيان افزود؛ به عبارت روشنتر، آزاديخواهان ايران تا حدودي احساس خطر كردند و فهميدند كه خارجيان وقتي منافع خود را بدست آوردند، خيانت مي‌كنند. شرق‌شناسي در مورد ايران زماني شروع شد كه در اروپا و جريان پوزيتيويسم و پراگماتيسم غلبه داشت. به اين مطالب مي‌توان چند مورد و مشخصه‌ي ديگر هم افزود:

الف ـ تجدد‌ و ترقي و فرنگي‌مآبي با هم در ايران رواج يافتند و مترادف همديگر خوانده شدند.
ب ـ در رابطه فرهنگي ومعنوي با غرب، تفكر و تعمقي نمي‌شد.
ج ـ انحطاط عصر طلايي ايران، با انقلاب صنعتي اروپا مصادف شد.
ايرانيان در جنگ جهاني اول و دوم كه ايران مستقيماً اشغال شد، متوجه استعمار شدند.

3 ـ ب ـ منابع ايران‌شناسي

1ـ ديپلماتها (كارمندان دولتي)،
2ـ تجار،
3ـ افراد ماجراجو،
4ـ ثروتمندان جهانگرد،
5ـ ميسيونرهاي مذهبي.

جهت اطلاعات بیشتر بهاینجا مراجعه کنید

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا